طنز
از حال و روز سبزعلی رضایی
سبزعلی رضایی را دیدند به هیأت دیوانگان، نیم در کسوت نظامیان، و نیم در کسوت غربیان،
به مصاحبهای در تلویزیون نظام آمده؛ چنان، که از سر که بدو مینگریستی، مویها به تقلید مایکل جکسون به ژل آلوده، شاپویی بر سر نهاده، کراواتی برگردن، پاپیونی بر یقه بسته، کتی از مصنوعات کریستین دیور بر تن کرده اما بر جای کمربند فانوسقهای بر کت تنگ بسته و شلوار پلنگی پاسداری برپا نموده و پوتین گل آلودی بر پای!.
بدو گفتند این چه حالت است، که حیرت مردمان برمیانگیزد. خلایق حکایت «نه غربی نه شرقی» شنیدهاند اما هم غربی هم شرقی نه!
نصفت نظامیست، نصفت سیاسیست
این گونه پوشش، از چه کلاسیست؟
نکند که وارفتگی سیدعلی و ریزشهای سپاه و بسیج تو را بر آن داشته تا چنین کنی تا بسیجیان هراسان را به خندهای واداری بلکه غم نظام لحظهای فراموش کنند.
با آهی حسرت آلود بگفت:
چنین که میپرسید در مییابم که از اوضاع خطیر بیخبرید که چه «خوابهایی برای امنیت نظام دیدهاند!»
گفتند چنین لباس چگونه دفع خوابهای پر از کابوس کند؟!
گفت: آن زمان که دیدم تهدید نظام ولایت، اقتصادی ست، چفیه و فانوسقه به دور افکندم. منتظر بودم تا زمانی تهدید نظامی باشد که لباس پاسداری درپوشم. اما اینک هر دو تهدید توأمان بر سر ولایت آوار گشته. هم از تهدید اقتصادی ناچار از نوشیدن زهر گشتهایم و هم از تهدید نظامی باید خاکی بر سر بریزیم.
به مصاحبهای در تلویزیون نظام آمده؛ چنان، که از سر که بدو مینگریستی، مویها به تقلید مایکل جکسون به ژل آلوده، شاپویی بر سر نهاده، کراواتی برگردن، پاپیونی بر یقه بسته، کتی از مصنوعات کریستین دیور بر تن کرده اما بر جای کمربند فانوسقهای بر کت تنگ بسته و شلوار پلنگی پاسداری برپا نموده و پوتین گل آلودی بر پای!.
بدو گفتند این چه حالت است، که حیرت مردمان برمیانگیزد. خلایق حکایت «نه غربی نه شرقی» شنیدهاند اما هم غربی هم شرقی نه!
نصفت نظامیست، نصفت سیاسیست
این گونه پوشش، از چه کلاسیست؟
نکند که وارفتگی سیدعلی و ریزشهای سپاه و بسیج تو را بر آن داشته تا چنین کنی تا بسیجیان هراسان را به خندهای واداری بلکه غم نظام لحظهای فراموش کنند.
با آهی حسرت آلود بگفت:
چنین که میپرسید در مییابم که از اوضاع خطیر بیخبرید که چه «خوابهایی برای امنیت نظام دیدهاند!»
گفتند چنین لباس چگونه دفع خوابهای پر از کابوس کند؟!
گفت: آن زمان که دیدم تهدید نظام ولایت، اقتصادی ست، چفیه و فانوسقه به دور افکندم. منتظر بودم تا زمانی تهدید نظامی باشد که لباس پاسداری درپوشم. اما اینک هر دو تهدید توأمان بر سر ولایت آوار گشته. هم از تهدید اقتصادی ناچار از نوشیدن زهر گشتهایم و هم از تهدید نظامی باید خاکی بر سر بریزیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر