ابوالحسن مجتهد زاده
تلویزیون العربیه طی سلسله برنامهیی با عنوان ”فصلی در جهنم ”به بیان خاطرات تعدادی از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران
درباره جنایتهای رژیم آخوندی میپردازد. در قسمت اول این برنامه که روز
10خرداد پخش شد، ابوالحسن مجتهد زاده خاطرات خود را درباره ربوده شدنش در
استانبول توسط سفارت رژیم آخوندی بازگو کرد.
ابوالحسن مجتهدزاده گفت: در نزدیک فرودگاه منطقه یشیل کوی که دفتر ما هم در منطقهای بهنام شیرین اولر بود در بین راه یک تصادف ساختگی با ماشین من بهوجود آوردند یعنی از پشت به ماشین من زدند و من فکر کردم که اتفاقی افتاده و از ماشین پیاده شدم یک نفر به زبان ترکی به من گفت لطفاً بیا اینور ماشین من را زده ای. گفتم ماشین من چیزی نشده. بعد مرا صدا کرد آنجا یک پنج راهی بود در این پنج راهی که من رسیدم یکدفعه همان آقایی که مرا صدا کرد برگشت به سمت ماشینش. من حین صحبت بودم که یک ماشین ون که در قسمت سمت راست من پارک کرده بود و یک خیابان فرعی به سمت من خیز برداشت. اینها که میگویم 20 تا 30ثانیه طول کشید ترمز زد از داخل آن 7نفر ریختند بیرون. موقعی که بیرون ریختند من فکر کردم که اینها از مقامات امنیتی ترکیه هستند و چیزی شده. یک اتوبوس هم از قسمت سمت چپ پنج راهی که بود از یک طرف اتوبوس دو طبقه ترکیه آمد اتوبوسهایی که آنجا خیلی معمول بود و بهکار میگرفتند. قسمتی از خیابان را بست. دو نفر نیز از آن پیاده شدند 7نفر نیز از ون پیاده شده بودند با من درگیر شدند. آنجا وسطش یک بلوار مانندی بود چون هوا کمی تاریک شده بود مردم فکر کردند که اینها پلیس ترکیه هستند منهم فوراً درگیر شدم دو نفر پایم را گرفتند دو سه نفر دستهایم را قفل کرده بودند یک نفر هم چشمهایم را به این شکل گرفت و دو سه مشت به اینجام (سرم) زدند و مرا درون انداختند . در داخل ون هم مرا در یک قفس انداختند و مرا بردند.
فکر میکنم حدود 15 تا 20دقیقه بود که مرا درون داخل صندوقی انداختند، صندوق پرتابلی بود و بایستی به این شکل (خمیده) در صندوق مینشستم. بعد مرا حدود 15 تا 20دقیقه بردند به یکی از خانههای امنشان. صندوق مثل یک تابوتی بود چون وقتی میبردند میفهمیدم که به درختهایی که در ویلا بود میخورد و صدای (خش خش) را متوجه میشدم که از لابلای درختها مرا میبرند. بعد به یک اتاقی بردند همانجا که رسیدم از آنجا که مرا زده بودند کمی گیج بودم درجا اولین کاری که کردند همه جای مرا بستند از لحاظ دید از لحاظ صدا که فریاد نزنم. مرا از صندوق بیرون آوردند و صدای 7 یا 8نفر را شنیدم که فحش و بد و بیراه میگفتند و منافق این روز آخرت است دیگر کارتان تمام است منافقین، حاجی گفته که حسابت را برسیم (موزیک). بعد که به هوش آمدم، فکر میکنم 3 یا 4روز بیشتر اینجا نبودم از کجا میفهمیدم؟ آن ویلا نزدیکش یک خروسی بود و آن خروس صبحها میخواند و من میفهمیدم که یک روز گذشت در این مدت هر روز 2یا 3 بار آمده و بازجویی میکردند و روز دوم بود که فکر میکنم همانجا که به اندازه 4 در 5یا 6 متر بود آمدند و مرا از زیر قفس درآوردند و در یک کیسه گونی کردند و بعد یکی به شکمم زدند تا افتادم همین زخمها الآن حدود 300 زخم در بدن من هست زمین چمن شیشهای بود خودشان میگفتند فوتبال در چمن شیشهای شروع کردند 10 الی 15دقیقه مرا با لگد مثل توپ فوتبال منکه در گونی بودم اینطرف و آنطرف از روی شیشه خوردهها غلط میزدم. بعد که حدود 15 تا 20دقیقه گذشته بود آمدند و زیر بغل مرا گرفتند و گفتند که روز آخرت است. حاجی گفته که تو را باید اعدامت بکنیم.
العربیه گفت: بعد از چند روز بازجویی و شکنجه ابوالحسن به پایگاه دیگری منتقل شد. آنجا فهمید کجاست و چه کسی دستور داده او را بدزدند.
ابوالحسن مجتهدزاده: یکدفعه چشم مرا باز کرد، چونکه نور بود نمیتوانستم ببینم چند ثانیه چشمم را بالا و پایین کردم توانستم نگاه کنم و 3 یا 4نفرشان را دیدم همان نفراتی که دستگیر شدند و میت و پلیس ترکیه بعداً آنها را دستگیر کردند. مهران باقری یکی بود. حمید یکی بود. یکی هم از افراد امنیتی کنسولگری رژیم در استانبول. اینها را بعداً که پلیس ترکیه دستگیر کرد و من متوجه شدم که اینها هستند. بعد به من گفت که الآن همسرت با پسرت، یک پسر 6-5ماهه داشتم، را دستگیر کردهایم در یک اتاق هستند و ما هم میخواهیم اعدامش بکنیم تو باید هرچه ما میگوییم را بگویی از من سوالاتی کردند از پشت سر من یک نفر برگشت و به اسم و فامیل من گفت: ابوالحسن مجتهد زاده شروع کرد به فحشدادن منافق دیگر آخرین لحظاتت است من تا برگشتم از اینجا یکی زد من بالای سرم منوچهر متکی را دیدم همان کسی که سفیر رژیم بود در ترکیه.
العربیه: تلاش کردند ابوالحسن را ربوده و از طریق زمینی با ستونی متشکل از 3 خودرو با پلاک دیپلوماتیک او را به ایران منتقل کنند اما پلیس ترکیه ستون را دنبال کرده و متوقف نمود. این خبر بهدلیل هویت ربایندگان در رسانهها بهنام بحران دیپلوماتیک منتشر شد.
ابوالحسن مجتهدزاده: شماره یک منوچهر متکی بود. تمام روزنامههای بینالمللی و روزنامههای ترکیه سر تیتر زدند 4 دیپلومات حین ارتکاب جرم آدمربایی دستگیر شدند.
ابوالحسن مجتهدزاده گفت: در نزدیک فرودگاه منطقه یشیل کوی که دفتر ما هم در منطقهای بهنام شیرین اولر بود در بین راه یک تصادف ساختگی با ماشین من بهوجود آوردند یعنی از پشت به ماشین من زدند و من فکر کردم که اتفاقی افتاده و از ماشین پیاده شدم یک نفر به زبان ترکی به من گفت لطفاً بیا اینور ماشین من را زده ای. گفتم ماشین من چیزی نشده. بعد مرا صدا کرد آنجا یک پنج راهی بود در این پنج راهی که من رسیدم یکدفعه همان آقایی که مرا صدا کرد برگشت به سمت ماشینش. من حین صحبت بودم که یک ماشین ون که در قسمت سمت راست من پارک کرده بود و یک خیابان فرعی به سمت من خیز برداشت. اینها که میگویم 20 تا 30ثانیه طول کشید ترمز زد از داخل آن 7نفر ریختند بیرون. موقعی که بیرون ریختند من فکر کردم که اینها از مقامات امنیتی ترکیه هستند و چیزی شده. یک اتوبوس هم از قسمت سمت چپ پنج راهی که بود از یک طرف اتوبوس دو طبقه ترکیه آمد اتوبوسهایی که آنجا خیلی معمول بود و بهکار میگرفتند. قسمتی از خیابان را بست. دو نفر نیز از آن پیاده شدند 7نفر نیز از ون پیاده شده بودند با من درگیر شدند. آنجا وسطش یک بلوار مانندی بود چون هوا کمی تاریک شده بود مردم فکر کردند که اینها پلیس ترکیه هستند منهم فوراً درگیر شدم دو نفر پایم را گرفتند دو سه نفر دستهایم را قفل کرده بودند یک نفر هم چشمهایم را به این شکل گرفت و دو سه مشت به اینجام (سرم) زدند و مرا درون انداختند . در داخل ون هم مرا در یک قفس انداختند و مرا بردند.
فکر میکنم حدود 15 تا 20دقیقه بود که مرا درون داخل صندوقی انداختند، صندوق پرتابلی بود و بایستی به این شکل (خمیده) در صندوق مینشستم. بعد مرا حدود 15 تا 20دقیقه بردند به یکی از خانههای امنشان. صندوق مثل یک تابوتی بود چون وقتی میبردند میفهمیدم که به درختهایی که در ویلا بود میخورد و صدای (خش خش) را متوجه میشدم که از لابلای درختها مرا میبرند. بعد به یک اتاقی بردند همانجا که رسیدم از آنجا که مرا زده بودند کمی گیج بودم درجا اولین کاری که کردند همه جای مرا بستند از لحاظ دید از لحاظ صدا که فریاد نزنم. مرا از صندوق بیرون آوردند و صدای 7 یا 8نفر را شنیدم که فحش و بد و بیراه میگفتند و منافق این روز آخرت است دیگر کارتان تمام است منافقین، حاجی گفته که حسابت را برسیم (موزیک). بعد که به هوش آمدم، فکر میکنم 3 یا 4روز بیشتر اینجا نبودم از کجا میفهمیدم؟ آن ویلا نزدیکش یک خروسی بود و آن خروس صبحها میخواند و من میفهمیدم که یک روز گذشت در این مدت هر روز 2یا 3 بار آمده و بازجویی میکردند و روز دوم بود که فکر میکنم همانجا که به اندازه 4 در 5یا 6 متر بود آمدند و مرا از زیر قفس درآوردند و در یک کیسه گونی کردند و بعد یکی به شکمم زدند تا افتادم همین زخمها الآن حدود 300 زخم در بدن من هست زمین چمن شیشهای بود خودشان میگفتند فوتبال در چمن شیشهای شروع کردند 10 الی 15دقیقه مرا با لگد مثل توپ فوتبال منکه در گونی بودم اینطرف و آنطرف از روی شیشه خوردهها غلط میزدم. بعد که حدود 15 تا 20دقیقه گذشته بود آمدند و زیر بغل مرا گرفتند و گفتند که روز آخرت است. حاجی گفته که تو را باید اعدامت بکنیم.
العربیه گفت: بعد از چند روز بازجویی و شکنجه ابوالحسن به پایگاه دیگری منتقل شد. آنجا فهمید کجاست و چه کسی دستور داده او را بدزدند.
ابوالحسن مجتهدزاده: یکدفعه چشم مرا باز کرد، چونکه نور بود نمیتوانستم ببینم چند ثانیه چشمم را بالا و پایین کردم توانستم نگاه کنم و 3 یا 4نفرشان را دیدم همان نفراتی که دستگیر شدند و میت و پلیس ترکیه بعداً آنها را دستگیر کردند. مهران باقری یکی بود. حمید یکی بود. یکی هم از افراد امنیتی کنسولگری رژیم در استانبول. اینها را بعداً که پلیس ترکیه دستگیر کرد و من متوجه شدم که اینها هستند. بعد به من گفت که الآن همسرت با پسرت، یک پسر 6-5ماهه داشتم، را دستگیر کردهایم در یک اتاق هستند و ما هم میخواهیم اعدامش بکنیم تو باید هرچه ما میگوییم را بگویی از من سوالاتی کردند از پشت سر من یک نفر برگشت و به اسم و فامیل من گفت: ابوالحسن مجتهد زاده شروع کرد به فحشدادن منافق دیگر آخرین لحظاتت است من تا برگشتم از اینجا یکی زد من بالای سرم منوچهر متکی را دیدم همان کسی که سفیر رژیم بود در ترکیه.
العربیه: تلاش کردند ابوالحسن را ربوده و از طریق زمینی با ستونی متشکل از 3 خودرو با پلاک دیپلوماتیک او را به ایران منتقل کنند اما پلیس ترکیه ستون را دنبال کرده و متوقف نمود. این خبر بهدلیل هویت ربایندگان در رسانهها بهنام بحران دیپلوماتیک منتشر شد.
ابوالحسن مجتهدزاده: شماره یک منوچهر متکی بود. تمام روزنامههای بینالمللی و روزنامههای ترکیه سر تیتر زدند 4 دیپلومات حین ارتکاب جرم آدمربایی دستگیر شدند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر