اکبر کاظمی-از شاهدین قتل عام67
من اکبر کاظمی هستم مدت 7سال در زندانهای لاهیجان، قزلحصار و اوین بودم که بیشترین وقت زندان را در زندان لاهیجان بودم.
در اسفند 66 که در انفرادی بودم منو به بند عمومی منتقل کردند، فردا صبح دیدم که یک مجموعه انتقال داره در زندان انجام میشه از جمله در بند جدیدی که من رفته بودم، این بند 50نفر زندانی داشت که حدود 35نفر را همان روز به بندهای دیگر منتقل کردند از جمله بند1 که اغلب بچههای این بند شهید شدند. بندهای 3 و 4 که بخشیشون انفرادی بودند در همان روزهای بعد هم شامل این جابجایی ها شده بود.
اوایل اسفند دو تا از بچهها را از سلول بغلی من برده بودند که یکی از اونها که برادرم بود در تاریخ 10اسفند تیرباران شد. این تغییرات و جابجایی ها خیلی چیز غیر طبیعی بوده تقریباً دو سه روز قبل از عید که رئیس زندان آمده بود بند، ما یکسری مشکلات صنفیمون را از جمله کمبود شدید آب را باهاش مطرح کردیم گفت که نگران نباشید بهزودی خیلی مسائل حل میشه خیلی چیزها تعیینتکلیف میشه و شماها هم راحت میشید این حرفش جواب سؤال ما نبود متوجه صحبتش نشدیم که منظورش چی بوده؟ من خودم 12 تیر ماه آزاد شدم ولی بعدها از بچههای دیگر شنیدم که از تاریخ 3 مرداد تلویزیونهای بندها را جمع کردند همچنین مانع از ورود روزنامه به بند شدند و ملاقاتها هم قطع شده. در بیرون از زندان من از طریق خانوادهها در جریان اخبار زندان بودم. دو سه ماه ما پیگیر بودیم از جاهای مختلف میشنیدیم که بچهها را دارند اعدام میکنند، یکبار دوستم به من گفتش که دیشب من از قبرستان آق سید مرتضی که تعداد زیادی از شهیدان مجاهد قبلاً دفن شده بودند صدای لودر میآد. همسایهها هم همین حرف را میزنند فردا عصر ما رفتیم اونجا ببینیم که داستان چیه؟ بعد دیدیم که در گوشه شرقی گورستان یک محیطی بطول 30 متر و عرض 3متر خاکبرداری شده بود و خاک خیلی نامنظم ریخته شده بود ما فهمیدیم که این گور جمعی مجاهدینه! که همان بحث اعدامها در اون روزها خیلی در سطح شهر و جاهای دیگه بوده. فردا دوباره من دوستمون را دیدم گفتش که دیشب سگهای ولگرد توی محوطه گلستان زیاد بودند. اونا خونهشون نزدیک گلستان بوده. بعد میگفتش که همسایهها گفتند که سگها که بوی خون شنیدند شروع به کندن خاک کردند. به جایی رسیدند که به پیکر شهیدان نزدیک شدند و لباس و دست یک شهید را کندند. به این ترتیب گور جمعی شهیدان در لاهیجان افشا شد... ! از این نمونهها بسیاره ! بعدها که من دوباره مراجعه کردم در قسمت دیگری از گورستان هم یک قسمتی از خاک بود که جابجا شده بود که بعداً فهمیدیم که قسمتی هست که خواهران را اونجا دفن کرده بودند. نمونه دیگر مربوط به شهادت پسر داییم است بهمن موسیپور. من در آذر67 رفته بودم خانهشان بعد در خانهشان را زدند تنها خواهری که از این خونه زنده مونده رفت در را باز کرد دید یک زن فالانژ همسایهشون آمده دم در یک ساکی دستش بود بدون این که با او صحبتی بکنه اون زنه گفت که این ساک بهمنه. دادستانی دیشب اینو آورده به ما داده گفته که به شما بدهیم!؟ موضوع را فهیمدیم چیه. ساک را گرفت و محتوای ساک را که نگاه کردیم ساعت شکسته بهمن که ما تشخیص ندادیم که دقیقاً شهادتش کی بوده و یا تاریخش چند بوده. بهعلاوه عینک و مقداری لباس بهمن بوده که بهش داده بودند. در جریان قتل عامها برادرم، پسر داییم و دو تا از بستگان مادرم شهید شدند. همچنین تعداد زیادی از دوستانمان که در طول 7سال زندان که من با اونها بودم در جاهای مختلف در انفرادیها و یا در سلوهایی در بندهای عمومی باهاشون بودم، از جمله تعدادی که اعضای یک خانواده بودند خانواده شهید حسین پور، پدر حسینپور که خودش بهمراه پسر 17 و 19سالهاش موسی و عیسی حسینپور. خانواده امین، مسعود 19ساله، رضا 17ساله. همچنین مجاهدین شهید پرویز دلیلی، محمد سمیعزاده، حجت لطیفی، فریدون شعاع، سعید صداقت و دهها تن از دوستان مجاهد ما که در سال67 توسط دژخیمان خمینی بهشهادت رسیدند. واقعیت اینه که بیان لحظات شهادت بچهها و فداکاریهای اینها در قاموس زمان و در افکار ما نمیگنجد...
در اسفند 66 که در انفرادی بودم منو به بند عمومی منتقل کردند، فردا صبح دیدم که یک مجموعه انتقال داره در زندان انجام میشه از جمله در بند جدیدی که من رفته بودم، این بند 50نفر زندانی داشت که حدود 35نفر را همان روز به بندهای دیگر منتقل کردند از جمله بند1 که اغلب بچههای این بند شهید شدند. بندهای 3 و 4 که بخشیشون انفرادی بودند در همان روزهای بعد هم شامل این جابجایی ها شده بود.
اوایل اسفند دو تا از بچهها را از سلول بغلی من برده بودند که یکی از اونها که برادرم بود در تاریخ 10اسفند تیرباران شد. این تغییرات و جابجایی ها خیلی چیز غیر طبیعی بوده تقریباً دو سه روز قبل از عید که رئیس زندان آمده بود بند، ما یکسری مشکلات صنفیمون را از جمله کمبود شدید آب را باهاش مطرح کردیم گفت که نگران نباشید بهزودی خیلی مسائل حل میشه خیلی چیزها تعیینتکلیف میشه و شماها هم راحت میشید این حرفش جواب سؤال ما نبود متوجه صحبتش نشدیم که منظورش چی بوده؟ من خودم 12 تیر ماه آزاد شدم ولی بعدها از بچههای دیگر شنیدم که از تاریخ 3 مرداد تلویزیونهای بندها را جمع کردند همچنین مانع از ورود روزنامه به بند شدند و ملاقاتها هم قطع شده. در بیرون از زندان من از طریق خانوادهها در جریان اخبار زندان بودم. دو سه ماه ما پیگیر بودیم از جاهای مختلف میشنیدیم که بچهها را دارند اعدام میکنند، یکبار دوستم به من گفتش که دیشب من از قبرستان آق سید مرتضی که تعداد زیادی از شهیدان مجاهد قبلاً دفن شده بودند صدای لودر میآد. همسایهها هم همین حرف را میزنند فردا عصر ما رفتیم اونجا ببینیم که داستان چیه؟ بعد دیدیم که در گوشه شرقی گورستان یک محیطی بطول 30 متر و عرض 3متر خاکبرداری شده بود و خاک خیلی نامنظم ریخته شده بود ما فهمیدیم که این گور جمعی مجاهدینه! که همان بحث اعدامها در اون روزها خیلی در سطح شهر و جاهای دیگه بوده. فردا دوباره من دوستمون را دیدم گفتش که دیشب سگهای ولگرد توی محوطه گلستان زیاد بودند. اونا خونهشون نزدیک گلستان بوده. بعد میگفتش که همسایهها گفتند که سگها که بوی خون شنیدند شروع به کندن خاک کردند. به جایی رسیدند که به پیکر شهیدان نزدیک شدند و لباس و دست یک شهید را کندند. به این ترتیب گور جمعی شهیدان در لاهیجان افشا شد... ! از این نمونهها بسیاره ! بعدها که من دوباره مراجعه کردم در قسمت دیگری از گورستان هم یک قسمتی از خاک بود که جابجا شده بود که بعداً فهمیدیم که قسمتی هست که خواهران را اونجا دفن کرده بودند. نمونه دیگر مربوط به شهادت پسر داییم است بهمن موسیپور. من در آذر67 رفته بودم خانهشان بعد در خانهشان را زدند تنها خواهری که از این خونه زنده مونده رفت در را باز کرد دید یک زن فالانژ همسایهشون آمده دم در یک ساکی دستش بود بدون این که با او صحبتی بکنه اون زنه گفت که این ساک بهمنه. دادستانی دیشب اینو آورده به ما داده گفته که به شما بدهیم!؟ موضوع را فهیمدیم چیه. ساک را گرفت و محتوای ساک را که نگاه کردیم ساعت شکسته بهمن که ما تشخیص ندادیم که دقیقاً شهادتش کی بوده و یا تاریخش چند بوده. بهعلاوه عینک و مقداری لباس بهمن بوده که بهش داده بودند. در جریان قتل عامها برادرم، پسر داییم و دو تا از بستگان مادرم شهید شدند. همچنین تعداد زیادی از دوستانمان که در طول 7سال زندان که من با اونها بودم در جاهای مختلف در انفرادیها و یا در سلوهایی در بندهای عمومی باهاشون بودم، از جمله تعدادی که اعضای یک خانواده بودند خانواده شهید حسین پور، پدر حسینپور که خودش بهمراه پسر 17 و 19سالهاش موسی و عیسی حسینپور. خانواده امین، مسعود 19ساله، رضا 17ساله. همچنین مجاهدین شهید پرویز دلیلی، محمد سمیعزاده، حجت لطیفی، فریدون شعاع، سعید صداقت و دهها تن از دوستان مجاهد ما که در سال67 توسط دژخیمان خمینی بهشهادت رسیدند. واقعیت اینه که بیان لحظات شهادت بچهها و فداکاریهای اینها در قاموس زمان و در افکار ما نمیگنجد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر