عزیز قاسم زاده
امروز صبح 7 تیر به اتفاق دوستان نازنینم تیمور خرسند،حبیب رضاپور و سعید رضایی به سمت تهران آمدیم.قرار بود به دیدار مردی برویم که پایداری و مقاومت را در دستان پر هیمنت خویش مچاله نموده و پاهای ایستادگیش حیرت را هم به حیرت نشانده است.قرار و مرارها را با اسماعیل عبدی نازنین گذاشتم و حوالی ظهر به او ملحق شدیم و به سمت بیمارستان سینا آمدیم حدود ساعت12:50 ظهر به بیمارستان رسیدیم ساعت ملاقات 14 عصر بود.در این فاصله مردان و زنان مقاوم و مبارز بسیاری را دیدیم که برای ملاقات جعفر خود را به بیمارستان رسانده بودند.
وقتی هنگامه ی ملاقات رسید و به دیدار جعفر عظیم زاده شتافتیم ،مردی مصمم،پرنشاط،سرشار از آرمان و عدالت را با تنی به شدت نحیف و رنجور یافتیم .صورتش گود رفته بود.ملحفه ای بر پاهایش کشیده شده بود.پاهایی که دیگر استخوان نازکش را از روی ملحفه می شد حس کرد اما وقتی شروع به سخن گفت،چنان صلابت و استواری در کلام جادویی اش موج می زد که کسی باورش نمی شد. این همان جعفر رنجور ماست که چنین خروش می زند که من این راه را تا پایان خواهم رفت.من با صدایی لرزان و چشمانی اشک بار از او پرسیدم مثل تو با چنین سرمایه ی عظیمی که در خویش گرد آورده ای مگر در این سرزمین هفتاد میلیونی چند تا داریم که به راحتی از دستش بدهیم ؟ گفتم آیا فقط 7 نفر در این ملک شبیه تو هستند؟ پاسخ شورمندانه جعفر اما قفل بر دهان همه گشوده بود:«اگر به راستی باور دارید که من چنین سرمایه ای هستم اگر این سرمایه امروز در راه برقراری عدالت هزینه نشود پس به چه کار می آید؟» او به صراحت می گفت اگر آقایان نمی خواهند به ندای حق طلبی او پاسخ دهند تنها قربانی شدن جان نازنین اوست که می تواند جنبش کارگری ایران را در مرحله ی بهتری قرار دهد.در کلام این مرد و در اراده پولادین این شیر عجب ایمان ابراهیمی عظیمی نهفته بود وقتی این کلمات را می گفت.همسر دردمندش چشم در چشم او دوخته بود و دیدگانش از اشک جاری می شد.
باید آرزو کنیم عقلانیتی آنی و ناگهانی در مسئولان قضا شکل گیرد والا جعفر عظیم زاده در خطرناک ترین مرحله ی زندگی خود قرار گرفته است.واقعیت جانسوز و کشنده این است که او تا مرگ چند قدمی بیش ندارد.فقط خدا کند با اتفاقی این معادله ی رنجور در هم شکند.
امروز صبح 7 تیر به اتفاق دوستان نازنینم تیمور خرسند،حبیب رضاپور و سعید رضایی به سمت تهران آمدیم.قرار بود به دیدار مردی برویم که پایداری و مقاومت را در دستان پر هیمنت خویش مچاله نموده و پاهای ایستادگیش حیرت را هم به حیرت نشانده است.قرار و مرارها را با اسماعیل عبدی نازنین گذاشتم و حوالی ظهر به او ملحق شدیم و به سمت بیمارستان سینا آمدیم حدود ساعت12:50 ظهر به بیمارستان رسیدیم ساعت ملاقات 14 عصر بود.در این فاصله مردان و زنان مقاوم و مبارز بسیاری را دیدیم که برای ملاقات جعفر خود را به بیمارستان رسانده بودند.
وقتی هنگامه ی ملاقات رسید و به دیدار جعفر عظیم زاده شتافتیم ،مردی مصمم،پرنشاط،سرشار از آرمان و عدالت را با تنی به شدت نحیف و رنجور یافتیم .صورتش گود رفته بود.ملحفه ای بر پاهایش کشیده شده بود.پاهایی که دیگر استخوان نازکش را از روی ملحفه می شد حس کرد اما وقتی شروع به سخن گفت،چنان صلابت و استواری در کلام جادویی اش موج می زد که کسی باورش نمی شد. این همان جعفر رنجور ماست که چنین خروش می زند که من این راه را تا پایان خواهم رفت.من با صدایی لرزان و چشمانی اشک بار از او پرسیدم مثل تو با چنین سرمایه ی عظیمی که در خویش گرد آورده ای مگر در این سرزمین هفتاد میلیونی چند تا داریم که به راحتی از دستش بدهیم ؟ گفتم آیا فقط 7 نفر در این ملک شبیه تو هستند؟ پاسخ شورمندانه جعفر اما قفل بر دهان همه گشوده بود:«اگر به راستی باور دارید که من چنین سرمایه ای هستم اگر این سرمایه امروز در راه برقراری عدالت هزینه نشود پس به چه کار می آید؟» او به صراحت می گفت اگر آقایان نمی خواهند به ندای حق طلبی او پاسخ دهند تنها قربانی شدن جان نازنین اوست که می تواند جنبش کارگری ایران را در مرحله ی بهتری قرار دهد.در کلام این مرد و در اراده پولادین این شیر عجب ایمان ابراهیمی عظیمی نهفته بود وقتی این کلمات را می گفت.همسر دردمندش چشم در چشم او دوخته بود و دیدگانش از اشک جاری می شد.
باید آرزو کنیم عقلانیتی آنی و ناگهانی در مسئولان قضا شکل گیرد والا جعفر عظیم زاده در خطرناک ترین مرحله ی زندگی خود قرار گرفته است.واقعیت جانسوز و کشنده این است که او تا مرگ چند قدمی بیش ندارد.فقط خدا کند با اتفاقی این معادله ی رنجور در هم شکند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر