آژانس ايران خبر 95/4/7:
ایران - ملاقات وکیل دادگستری با عظیم زاده - شرفم وثیقه که از حقت دفاع میکنم
دیدار با جعفر عظیم زاده (شصت روز اعتصاب غذا)
امروز ظهر دادسرای ناحیه شش پیگیر پرونده ای بودم ،خدا به دلم انداخت که بعد از انجام کار بروم سراغ جعفر عظیم زاده ...
حدود ساعت دونیم عصر خودم را رساندم بیمارستان سینا ... در طبقه چهارم جمعی از خانواده و دوستان و همکاران جعفر عظیم زاده جمع بودند ...صحبت از شصت روز اعتصاب غذا و فشارخون چهار — هشت و ضعف بیش از حد جسمی بود ... و شرائط عمومی بدجسمی برای ادامه حیات ...
دل به دریا زدم و رفتم اتاق ... شاید حدود چند دقیقه ای تنها و پس از چند دقیقه با نظارت مامور وظیفه خوش برخورد و در دقایق پایانی باحضور همسر جعفر عظیم زاده ...
من در ظرف 42 وکالت داد گستری هرگز با انسانی مواجه نشده بودم پس از شصت روز اعتصاب غذاچنین در مقابل من بر تخت بیمارستان قرار گرفته باشد... بنابه نظر عمومی پزشکان در این حالت هر لحظه ممکن است نارسایی ها در بدن ایجاد و علائم حیاتی قطع شود ...
خدایا چه می بینم و چه باید بگویم... و برای چه ای خدا خودت رهنمون شدی مرا بر بالین این مرد ؟!
او باصداقت تمام از رویا ها و آرزو هایش می گفت و دفاعی که از حق قانونی کارگران کرده است و سرانجامی که محکومیتی سنگین به زندان ...و اعتصاب غذا ...و اتهامی را که به شدت رد می کند و می گوید : من از حقوق همه کارگران دفاع کرده ام برای زندگی بهتر آنها و اینکه نانی در سفره داشته باشند و دارای امکانات در خور مادی و احترام معنوی شوند و شلاق نخورند ... نه اقدام علیه امنیت ملی ...
می گویم ، آقای عظیم زاده من هم وکیل مدافعم و از حقوق بسیاری از کارگران زحمت کش به خصوص کارگران معدن دفاع کرده و می کنم ... در مقابل اتهامات باید دفاع کرد ، اما اعتصاب غذای شصت روزه جسم و جان را فرسوده می سازد ، من آماده قبول وکالت تو هستم و شرفم وثیقه که از حقت دفاع خواهم کرد ، همان طور که از حقوق کارگران دیگر دفاع می کنم . من و تو در یک مسیریم ، تو به عنوان نماینده کارگر و من وکیل ... تو همسر و فرزند هم دارای و آنها نگران سلامتی تو ... شعری را که در مورد اعتصاب غذا برایش سروده ام می خوانم ... با دقت توجه می کند تک تک کلمات را ...
باجسم نحیف و بسیار کوچک و لاغر تکانی در تخت می خورد ، در آغوشش می گیرم ... اشک در چشمانم حلقه زده و از خود بی خود شده ام ... نه مامور می بینم و نه همسر نگران در کنار تخت را ... انگار تمام حرف ها و درد های جعفر عظیم زاده را با تمام وجود گرفته ام ....
می گوید ، خیلی ها از شکستن اعتصاب غذا با من سخن گفته اند و نپذیرفته ام ...من دست ازجان شسته ام به خاطر دفاع از حقوق کارگران ، اما به تو وکالت می دهم که از حقوقم دفاع کنی ، اگرچه وکیل دیگری هم دارم ...
از بیرون اتاق خبر می دهند دوستان و فامیل در انتظار ملاقات با جعفر عظیم زاده هستند ...ساعتی از دوساعت وقت ملاقات سپری شده است ... تشکر می کند و می گوید ، بعد از شصت روز اعتصاب غذا امروز حس کردم که زیباترین روز بود و ملاقاتی که به دلم نشست ...
یک بار دیگر در آغوش می کشم انسانی را که پس از تحمل سالها حبس به انسان و انسانیت می اندیشد ... اتاق را ترک می کنم در اندیشه اینکه هم حقوق قانونی جعفر عظیم زاده احیاء شود و هم روزی به این نتیجه برسد که برای احقاق حق راههای متفاوت موجود است ... صدایت شنیده شده است ... اعتصاب غذا را بشکن و با قلم و دفاع راهت را تداوم بخش ...
بازهم به ملاقاتش خواهم رفت ... و وکالتش را می پذیرم با جان و دل ...مگر نه اینکه من آنجا وکیلم که آنجا وکیلی نیست ... عکسی با اونمی گیرم و بهانه به دست هیچ کس نمی دهم ولی عکسش تمام قد جسمی فرتوت با اراده ای مصمم بر قلبم
نشسته است ...
خدایا ! دفاع از حق را دوست دارم ، چون می دانم نزدتو بسی پسندیده است ...
نیم ساعتی در حیاط بیمارستان می نشینم و نظاره می کنم تلاش انسان ها را برای نجات جان انسانها ... و من از علم حقوق بهره می گیرم ، برای تلاش در همین مسیر !ا
محمد علی جداری فروغی — وکیل پایه یک دادگستری
ساعت صفر "ویژه جعفر عظیم زاده "
ساعت 5 عصر 6/4/95
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر