اسلاوی ژیژک/ترجمه: الاهه نجفی
زیگموند فروید سالهای جوانی را پشت سر گذاشته بود که این پرسش
مشهور را در میان آورد: «زن چه میخواهد؟» و خود را به این نتیجه رساند که
سکسوالیته زن معماییست ناگشوده. پس از رفراندوم «برکسیت»، درماندگی فرویدی
مشابهی هم بر ما تسلط پیدا کرده: «اروپا چه میخواهد؟»
چنانچه رفراندوم «برکسیت» را در یک متن تاریخی مطالعه کنیم، بر ما آشکار
میشود که نزاع بر سر چیست. چه در اروپای غربی و چه در اروپای شرقی، در
فضای سیاسی نشانههایی از یک نظم نوین مشاهده میشود. تا همین چندی پیش،
این نشانهها را فقط میتوانستیم در غرب اروپا، در رویارویی دو حزب بزرگ
سیاسی، یکی راستِ میانهرو (دموکرات مسیحیها و لیبرالهای محافظهکار) و
دیگری چپ میانهرو (سوسیالیستها و سوسیال دموکراتها) سراغ بگیریم. در
کنار این احزاب، حزبهای کوچکتری هم اقلیتهایی را نمایندگی میکردند.
(طرفداران محیط زیست و نئوفاشیستها). در این میان اما فضای سیاسی متحول
شده و رقابتهای تازهای شکل گرفته است: در یک سو حزبی قرار دارد که
سرمایهداری جهانی را نمایندگی میکند و نسبت به موضوعاتی مانند سقط جنین،
حقوق دگرباشان جنسی و اقلیتهای مذهبی و قومی راه مدارا را در پیش گرفته،
در سوی دیگر حزبی که با شعارهای عوامپسندانه از در مخالفت با مهاجرت و
مهاجران درآمده و در اطراف آن همه گروههای نژادپرست و نئوفاشیست گرد
آمدهاند.
در لهستان میتوان این آرایش سیاسی را به خوبی مشاهده کرد: پس از
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، در این کشور دو جریان سیاسی شکل گرفت:
لیبرالهای «حزب مرکز» به رهبری دونالد توسک، نخستوزیر پیشین که با
رویکردهای ایدئولوژیک مخالف بودند و حزب محافظهکار مسیحی به رهبری برادران
کوشینسکی. مهمترین چالش رادیکالهای میانهرو امروزه این است: کدامیک از
این دو حزب سیاسی یاد شده، لیبرالها یا محافظهکاران موفق میشوند امر
«سیاستزدایی از سیاست» در دوران «پست ایدئولوژیک» را به گونهای باورپذیر
به عهده گیرند و پدیدههای ایدئولوژیک را به عنوان مقولههایی گذشتهگرا
جلوهگر سازند؟ در سالهای دهه ۱۹۹۰ محافظهکاران در این عرصه کامیابتر
بودند. سپس چپهای لیبرال به تدریج این عرصه را در اختیار گرفتند و اکنون
مجدداً محافظهکاران برآمدهاند.
اروپا در یک دور باطل
مخالفت با مهاجران با رویکردهایی عوامپسند احساسات تند را به عرصه
سیاسی وارد کرده است. مخالفان مهاجران به نام جمع سخن میگویند: «ما» در
مقابل «آنها» و «خودیها» در برابر «غیرخودیها» قرار گرفته است. نکته
سرگیجهآور این است که آنچه که از نیروهای سیاسی چپ به جای مانده، تلاش
میکند با همین کنش عاطفی راست، در عرصه سیاسی نقشآفرینی کند: «آنچه که از
عهده ماری لوپن برمیآید، آیا از ما هم ساخته است؟» بیان این معنا:
بازگردیم به دولت ملی و بر احساسات ملیگرایانه تکیه کنیم. این کار نه تنها
خندهدار است، بلکه اصولاً از همان آغاز محکوم است به شکست.
پس همچنان این پرسش باقیست: «اروپا چه میخواهد؟» میتوان گفت که اروپا
در دور باطلی گرفتار آمده و در نوسان است بین تکنوکراتهای بروکسلنشین و
تنبلی نهادینهشده در آنها و خشم مردم از این کاهلی. در این میان هم
خیزشهای نو چپگرا و همچنین راستهای عوامفریب تلاش میکنند از خشم مردم
از تکنوکراتها بهرهبرداری سیاسی کنند. رفراندوم «برکسیت» در راستای این
خط اتفاق افتاد و به همین دلیل هم از آغاز تا فرجام، بدفرجام بود.
اگر به بستر عاشقان دلخسته طرفداران خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا
نگاهی بیندازیم، در همان نظر اول به آمیزش «وطنپرستان» با ملیگرایان
عوامفریب که فقط از خارجیها واهمه دارند و بس و این تنها انگیزه کنشگری
سیاسی آنهاست پی میبریم. به این مجموعه، خشم و درماندگی طبقه کارگر را هم
باید افزود. آیا جز این است که در آش همجوش راسیستهای وطنپرست و «خشم
مردم عادی»، فاشیسم قوام پیدا میکند؟
پرسشهای مهمتر از «برکسیت»
فریب نخوریم و از رویکردهای عاطفی تند در رفراندوم «برکسیت» فاصله
بگیریم. بدیلهای اتحادیه اروپا که در رفراندوم مطرح شد، فقط پرسشها و
چالشهای اصلی را میپوشاند: چگونه میتوان به طور مؤثری با موافقتنامه
تجارت آزاد آمریکا – اروپا که استقلال ملتها را به مخاطره انداخته است
مقابله کرد؟ چگونه میتوان از عهده بحرانها و فجایع زیستمحیطی برآمد؟ با
تبعیض اقتصادی و بزرگتر شدن شکاف بین فقیر و غنی چه باید کرد؟
در این موضوعات، رفراندوم «برکسیت» به معنای یک شکست سهمگین است.
کافیست که به این بیندیشیم که تا چه حد موضوع پناهجویی و وحشت از
پناهجویان در نتیجه این رفراندوم مؤثر بوده است. به همین جهت، رفراندوم
«برکسیت» نشانهایست از اینکه تا چه حد در جوامع ما هنوز ایدئولوژی در
مفهوم مارکسیستی نداشتن «آگاهی طبقاتی» صحیح و سلامت به حیات خود ادامه
میدهد.
در سالهای پایانی دهه ۱۹۲۰ از استالین پرسیدند که کدامیک از این دو
انحراف سهمگینتر است، انحراف به راست یا انحراف به چپ؟ استالین با زیرکی
پاسخ داد: «هر دو». آیا این سخن استالین در مورد تصمیمگیری بریتانیاییها
صدق نمیکند؟ ماندن در اتحادیه اروپا به معنای تأیید تنبلیست که اتحادیه
اروپا با آن درگیر است و برای همین بد است، ترک اتحادیه اروپا بدتر است،
زیرا این تصور را ایجاد میکند که بریتانیا خواهان تنشآفرینیست. در
روزهایی که رفراندوم برگزار میشد عدهای این نظر را مطرح کرده بودند که
نتیجه رفراندوم هر چه باشد، به زیان اتحادیه اروپاست و بعد از رفراندوم،
اتحادیه اروپا دیگر آن اتحادیه سابق نخواهد بود.
اروپا باز هم وقتکشی خواهد کرد
اما این نظر، خطاست. بعد از «برکسیت» چیزی در اتحادیه اروپا تغییر
نمیکند، جز آنکه ازین پس دشوار بتوان کاهلی اروپا را ندیده گرفت. اروپا
همچنان با برگزاری نشستهای مکرر با اعضای اتحادیه اروپا وقتکشی خواهد
کرد، چنانکه در آینده هرگونه پروژه سیاسی کلانی در محاق باقی بماند.
مخالفان «برکسیت» اما هرچند که از رفتار نابخرادنه موافقان خروج بریتانیا
از اتحادیه اروپا شگفتزدهاند، نمیخواهند این واقعیت را درک کنند و
چشمانشان را همچنان بر ضرورت یک دگرگونی سیاسی در اروپا که اکنون در پرتو
«برکسیت» بیش از پیش آشکار شده میبندند.
نابخردیای که در پس «برکسیت» نهفته فقط به مرزهای اروپا محدود نیست.
سردرگمی بخشی از بحران دموکراسی در جوامع غربیست و نمایانگر شکافیست که
بین نهادها و مردم خشمگین به وجود آمده و هر دم عمیقتر میشود. این سردگمی
را در مبارزات انتخایاتی آمریکا بین دونالد ترامپ و برنی سندرز هم میشد
مشاهده کرد. در همه جا نشانههایی از اغتشاش دیده میشود. همین چند روز پیش
بود که گروهی از نمایندگان کنگره آمریکا در اعتراض به قانون حمل سلاح تحصن
کردند. کتککاری بین نمایندگان مجلس و تحصن پیش از این فقط در کشورهای
جهان سوم خبرساز بود. آیا دلیلی باقی مانده برای اینکه گرفتار تردید بشویم؟
یک پروژه پان اروپایی تازه
به این جملات مائو تسه تونگ بیندیشیم: «زیر سقف آسمان بینظمی عظیمی حاکم است، با اینحال وضع عالیست.»
بحرانها را باید جدی تلقی کرد و از توهم باید بپرهیزیم. بحران میتواند
امکانات تازهای را فرارویمان قرار دهد. عبور از هیچ بحرانی بدون رنج و
خطر میسر نیست. بحرانها معمولاً زمینهساز مبارزاتیاند که هنوز درنگرفته و
باید از آنها پیروز بیرون آمد. آیا جز این است که آسمانها هم عرصه جنگ و
ستیز نیروهای متخصاماند؟ آیا سردرگمی حاضر، این امکان را فرارویمان قرار
نمیدهد که به یک دگرگونی رادیکال بیندیشیم و راهکارهای مناسبی برای آن
بیابیم، آن هم با پروژهای که ما را از تکنوکراسی اروپا و احزاب عوامفریب
رهایی دهد؟ شکاف آسمان در محدوده تکنوکراتهای خموده و ناسیونالیستهای
دوآتشه اتفاق نمیافتد. آسمان در دور باطلی شکاف برمیدارد که این دو را به
هم پیوند میدهد و پروژهای پان اروپایی که پاسخی در خور انسان معاصر و
چالشهایش بیابد.
«برکسیت» و اراده برخی دیگر از کشورهای اروپایی برای خروج از اتحادیه
اروپا، ضرورت چنین پروژهای را آشکار میکند. چه کسی از این امکان استفاده
میکند؟ متأسفانه احزاب موجود چپ خود را از این امکان تازه بیبهره
میگذارند. چنانکه میدانیم آنها هیچ فرصتی را از دست نمیدهند که
فرصتهای تازه را از دست بدهند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر