یکشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۹۴

آلیس مونرو برنده‌ی جایزه نوبل ادبیات سال ۲۰۱۳ ـ از امیدی

آلیس مونرو ‏

  ادبي 
تاريخ: AM 8:53:53 1394/2/20


آلیس مونرو ‏


آلیس آن مونرو: «وقتی می‌گویند من برای آدمهای عادی می‌نویسم، با کلمه‌ی عادی، یا انسانهای عادی مشکل دارم. چون نمی‌دانم چه کسی غیرعادی است. همیشه احساس می‌کنم همه آدم‌ها، همه کسانی که راجع به ایشان داستان می‌نویسم خارق‌العاده و به این معنی غیرعادی هستند. احتمالاً آنچه که منظور این جمله است، این است که من اغلب انتخاب می‌کنم که درباره‌ی مردمی بنویسم که مشاغل متوسط دارند. کسانی که کار روزانه‌شان چشمگیر نیست. آنجاهایی که مجریان تلویزیون نیستند و فیلمبرداری از زندگی آن انسانها یا مشاغلی مثل این را انجام نمی‌دهند».
آلیس مونرو (Alice Munro) برنده‌ی جایزه نوبل ادبیات سال 2013. این بانوی کانادایی سیزدهمین زن از زنان نویسنده‌ای است که از سال 1901 تاکنون برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات شده است. او را در دنیای ادبیات، «چخوف معاصر» لقب داده‌اند، بعضی‌ها به او لقب ملکه‌ی داستانهای کوتاه داده‌اند. این بانوی نویسنده با داستانهای کوتاهش که تصویری موشکافانه از زندگی روزمره‌ی شخصیتهایش ارائه می‌کند، توسط آکادمی سوئد «استاد داستان کوتاه معاصر» توصیف شده است. شخصیتهای اصلی داستان مونرو بیشتر زنان هستند.
آلیس آن مونرو (Alice Ann Munro) ۱۰ ژوئیه ۱۹۳۱ در وینگهام (Wingham) در ایالت انتاریو (Ontario) در کانادا به دنیا آمد. پدرش کشاورز و مادرش معلم مدرسه بود.

تا پیش از نویسندگی، مشاغلی چون پیشخدمتی و تصدی کتابخانه را تجربه کرده بود و حتی مدتی نیز در مزارع تنباکو مشغول به کار بود.
او نویسندگی را از نوجوانی شروع کرد و اولین داستانش به نام «ابعاد یک سایه» را در سال ۱۹۵۰ زمانیکه هنوز دانشجوی دانشگاه وسترن اونتاریو بود منتشر کرد.

آلیس آن مونرو: «من کاملاً بدون برنامه‌ریزی قبلی سراغ داستانهای کوتاه رفتم و بدون طراحی و برنامه. اما چیزهایی در مورد داستانگویی را در طول مسیر کار یاد گرفتم. بنابراین وقتی که توانستم زمانم را به‌عنوان یک نویسنده کمی بهتر تنظیم کنم، می‌دانستم چگونه این کار را بکنم. آنچه از انجامش لذت می‌برم، چیزهایی نیست که انجامشان را بلدم. بلکه خود داستان است».


او در داستانهایش از کلمات و عبارات زیبا و شاعرانه استفاده نمی‌کند.

آلیس آن مونرو: «اگر چنین کاری بکنم، خودم حذفشان می‌کنم. اگر وارد استفاده از زرق و برق کلمات شوم، خودم آنها را حذف می‌کنم. چون نمی‌خواهم با این کلمات و عبارات، مانعی در مسیر داستان ایجاد کنم.

من توان وارد شدن به محراب داستان را پیدا کردم. اگر بخواهم به زبان دیگر بگویم، من می‌گویم که می‌خواستم با زبان بازی کنم، آن را کنار می‌گذاشتم. من نمی‌خواستم که راه داستان را ببندم».

از آنجا که زادگاه آلیس مونرو یک شهر کوچک در ایالت انتاریو (Ontario) در کانادا بود، فضای داستانهایش هم غالباً به مسایل ساکنان شهرهای کوچک این ایالت است. داستانهایی که معمولاً روندی آرام دارند، ولی حادثه‌یی در زیر این سطح آرام جریان دارد که مونرو در طول داستان با ظرافت از آن رازگشایی کرده و در پایان خواننده را شگفت‌زده برجا گذاشته. به توضیحی که خودش در مورد این‌که چرا در اغلب داستانها سراغ یک شهرک کوچک رفته است.
آلیس آن مونرو: «نمی‌توان گفت که به یک شهرک، علاقه‌یی بیش از علاقه‌ام به جامعه در تمامیتش دارم. فکر می‌کنم امکانی که در یک شهرک به دست می‌آید این است که رفتارهای اجتماعی تا حدودی دست نخورده هستند. بنابراین می‌توان به آنها نگاه کرد. زندگی‌ها طوری جریان دارند که انگار روی صحنه‌ی نمایش هستند. یک شهرک، مثل صحنه‌ی نمایشی برای زندگی انسانها است. من فکر نمی‌کنم که شهرهای کوچک به‌طور خاص، تلخ یا سرکوبگر باشند. تمام جامعه‌ی کودکی من، تمامیت جامعه‌ی کانادا، نسبتاً سرکوبگر بود»

درباره‌ی داستان نویسی آلیس مونرو نوشته‌اند، در داستانهای مونرو لحظات خاصی هستند که وی مدام دور و بر آنها پرسه می‌زند همان لحظاتی که خواننده را نیز در کش و قوس اندیشه فرو می‌برد که آیا مثلاً شخصیت فلان داستان می‌تواند طور دیگری رفتار کند؟ یا زندگی فلان شخصیت داستان قابل تغییر است؟

شهرکی را به‌مثابه کل جهان دیدن، و فرو رفتن در شخصیت و روان و لحظات زندگی زنان و دخترانی که در یک محیط محدود و ساده زندگی می‌کنند، فرو رفتن در عمق زندگی است. کاری که آلیس مونرو کرد.

در مورد محتوا و ویژگی اصلی نثر مونرو نوشته‌اند: تأکید او بر محل وقوع داستان و زنانی با شخصیتهای پیچیده است. ویژگی جالب کار او این است که همه‌ی این پیچیدگی را بسیار ساده بیان می‌کند در بخشی از داستانش این‌طور می‌گوید:

آلیس آن مونرو: «بدون شک به مادرم فکر می‌کنم. مادرم، همان‌طور که به خوابم می‌آمد و می‌گفت ”چیزی نیست. فقط یک لرزه‌ی کوچک“.. با بخشندگی پاکدلانه‌ی شگفت‌انگیزی می‌گفت: ”می‌دانستم یک روزی برمی‌گردی“. مادرم غافلگیرم می‌کرد و این کار را تقریباً با بی‌تفاوتی انجام می‌داد. چهره ظاهری‌اش و حتی خمیدگی اندامش ناپدید می‌شد. چقدر احساس تسکین می‌کردم و چه شاد بودم. ولی الآن به یاد می‌آورم که کمی هم دچار پریشانی می‌شدم. احساس می‌کردم که گول خورده‌ام. به من برمی‌خورد. کلاه سرم رفته بود. گول خورده بودم. با این چرخش کامل در استقبال. مادرم با بی‌احتیاطی از زندان قدیمی‌اش خارج می‌شد و گزینه‌ها و توانمندیهایی را که حتی به خواب نمی‌دیدم که در اختیار داشته باشد، به نمایش می‌گذاشت و با این کار، چیزی فراتر از خودش را تغییر می‌داد. او عشقی را که در تمامی این مدت با خود حمل کرده بودم به خیال و وهم تبدیل می‌کرد. چیزی بلااستفاده و ناخواسته».

منتقدین، سبک ساده و بی‌پیرایه و پیرنگهای  (peyrang) چند لایه و شخصیتهای ساده و گفتگوهای مناسبش را ستوده‌اند. مثلاً داستان «درّه‌ی اتاوا» با جمله «گاه به مادرم فکر می‌کنم در فروشگاهی» شروع می‌شود. مونرو به همین راحتی داستانی را شروع می‌کند؛ جمله‌ای که هم قابل اعتماد است، هم واقعی، و هم نزدیک به زندگی روزانه‌ی مردم.
آلیس مونرو در مصاحبه‌ای دیگر بعد از گرفتن جایزه‌ی نوبل، باز هم به این حقیقت پای می‌فشرد که دیدن یک شهرک، دیدن جهان، و دیدن مردمانی چند، دیدن همه‌ی آدم‌هاست.

آیا از کاری که کرده‌اید احساس افتخار می‌کنید؟
آلیس آن مونرو: «بله، اما همچنین می‌دانم خیلی چیزهای دیگری هم هست، در مقایسه با نوشتن، البته قضاوت در چنین مواردی خیلی مشکل است، چون خیلی کسان دیگری هم هستند که کارهای ادبی خوبی کرده‌اند که باید به آنها افتخار کرد»...
باید گفت شما شاید همه را نمایندگی می‌کنید
آلیس آن مونرو: «نه، من ترجیح می‌دهم بگویم من کانادا را نمایندگی می‌کنم. من چیزهای زیادی در مورد زادگاهم، اونتاریو، طی سالهای گذشته نوشته‌ام. اینهم طبیعی است، به‌خصوص که آدم هرچه دارد از دوران کودکی و جوانی خودش دارد»...
به نظر شما چه چیزی داستانهای شما را برای مردم این‌قدر مهم و دوست‌داشتنی می‌کند؟
آلیس آن مونرو: «... وقتی چیزی را می‌نویسی، امیدواری که مورد پسند مردم قرار بگیرد، هیچ‌کس دوست ندارد فقط برای خودش بنویسد. اما این نوشته باید حاوی حقیقتی باشد، باید حاوی حقیقتی در درون خودت باشد. و بعد امیدوار می‌شوی که این حقیقت به مردم دیگر هم برسد. اگر این کار انجام شود و پیامی که‌داری به مردم برسد، بعدش بسیار خوشحال خواهی شد»...
شما به من، به‌عنوان یک خواننده‌ی آثارتان چه تصویری می‌دهید؟
آلیس آن مونرو: «... می‌خواهم به تو به‌عنوان یک خواننده، نوعی از احساس را بدهم. نه فقط احساسی به‌عنوان یک مرد که در یک محل مشخصی پرورش یافته، بلکه احساسی جهان‌شمول تر. احساسی در مورد همه‌ی مردم جهان. آنها همه برای ما مهم هستند. اگر این کار را تجربه کنی، می‌توان گفت که خوشبخت هستی.
آلیس مونرو همچنین از مدافعان ترویج کتاب و مطالعه است و مخالف بنیادگرایانی است که از آزاداندیشی و مطالعه پرهیز می‌دهند. او در مصاحبه‌ای با تلویزیون سی.بی.سی این دیدگاه بنیادگرایانه را مورد نقد قرارداد:
آلیس مونرو: این ممانعت از کانالهای خیلی مشروعی انجام می‌شود. یک نیروی فشار تلاش می‌کند که این منع کتاب را سازماندهی کند... شاید مردم از آینده‌ی سیاسی خود می‌ترسند. در حالی که مردم آشنایی ندارند که در 50سال گذشته چه تحولاتی در ادبیات و متون روی داده است. به همین خاطر برخی به مطالعه اهمیت نمی‌دهند»...

آلیس مونرو: «آن بنیادگرایان اعتقادات جزمی عقب مانده دارند که برای هر فرد فقط یک دیدگاه بسته را به‌رسمیت می‌شناسد. من فکر می‌کنم این نوع بنیادگرایان اگر بخواهند افکار خود را داشته باشند باید مدارس خاص خود ایجاد کنند تا افکار خود را داشته باشند، نه این‌که جلوی آگاهی را بگیرند».
«مارگارت اتوود» (Margaret Atwood)، نویسنده‌ نام‌دار کانادایی، «آلیس مونرو» را یکی از «مقدسات ادبیات جهان» نام داده است. برخی از مجموعه داستانهای آلیس مونرو عبارتند از «رقص سایه‌های شاد»، «زندگی دختران و زنان»، «رازهای عیان» و «دوستان جوانی من»، «فکر کردی کی هستی؟» و «فرار».

آلیس مونرو علاوه بر جایزه نوبل، جوایز زیادی را به خودش اختصاص داده است؛ از جمله جایزه‌ی بین‌المللی من بوکر (Man Booker International Prize) جایزه‌ی دولتی در کانادا به نام (Governor General’s Award)

آخرین مجموعه‌ی داستان منتشر شده‌ی آلیس مونرو «این را برای چه می‌خواهید بدانید؟» نام داشت. آلیس مونرو برای بیدار کردن علاقه‌ی خوانندگانش نیاز به خلق هیچ عنصر عجیب و غریبی نمی‌دید. او نوشتن لحظات ساده‌ی زندگی را برگزید تا شاید بشر را به این حقیقت آگاه کند که با نگاه ساده و گذرا از کنار زندگی و انسان و جهان عبور نکنیم. هر انسان خود دنیایی است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر