پنجشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۹۴

#ایران#«او به بیمار لبخند زد، ولی… !»


201571163936725462321_تجمع-پرستاران-بیمارستان-بهارلو
۱۱ تير ۱۳۹۴ چشمش را باز کرد. جراحی او سنگین بود و درد زیادی داشت. در فضای به‌خود پیچیدن از درد، صدایی شنید که می‌گفت: «طاقت بیار، الآن کمکت می‌کنم». چشمش را باز کرد. به‌سختی دید یک پرستار کنارش ایستاده. لبخندی بر لبانش بود و با او مشغول صحبت شد: «اسمت چیه؟ چند سالته؟ کارت چی بود؟ و.»… خودش خوب ... ادامه مطلب »

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر