دوشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۹۴

#زنان# دختر کوهنورد ایرانی: صعود می‌کنم تا دختران نپالی درس بخوانند


«سارا صفری»، دانشجوی زبده ایرانی ساکن امریکا که پس از فارغ‌التحصیلی در رشته‌ مهندسی برق در دانشگاه ایالتی «فولرتن» کالیفرنیا مشغول تدریس شده، دو سال پیش به طور اتفاقی با یک سازمان فعال غیردولتی به نام «قدرتمند کردن دختران نپالی» آشنا شد. این سازمان برای حل مشکلات کودکانی که قربانی بردگی جنسی و قاچاق  انسان می‌شدند، فعالیت می کند. این آشنایی منجر به وقوع یک تغییر بزرگ در زندگی سارا شد. سارا صفری از این تغییر بزرگ که منجر به کمک به 300 دختر نوجوان نپالی شده است برای مخاطبان «ایران‎وایر» می گوید.

چه طور توجه شما به دختران نپالی جلب شد؟وقتی وارد دانشگاه شدم، دکتر «جفری کاتلر» را ملاقات کردم که استاد روان‌شناسی و مؤسس یک سازمان کاملا داوطلبانه به نام «قدرتمند کردن دختران نپالی» بود. این سازمان، دختران نپالی کم سن و سالی را که در معرض تن دادن به بردگی جنسی یا ازدواج زودهنگام بودند، شناسایی و کمک می کرد که به تحصیل خودشان ادامه بدهند. متاسفانه در کشور نپال مردانی که دارای ویروس «اچ آی وی» مثبت هستند، با یک باور اشتباه تصور می‌کنند اگر با یک دختر کم سن و سال رابطه جنسی داشته باشند، بیماری‌شان بهبود پیدا می‌کند. آن ها خانواده این دختران را فریب می‌دهند و با قیمت نازلی از خانواده هایشان می‌خرند.  این دختران کم سن و سال به شهر می‌آیند تا کار کنند و برای خانواده های خود پول بفرستند. آن ها بعد از مدتی اگر تصمیم بگیرند به ده یا شهرشان برگردند، یا بیمار و یا شرمنده‌اند و قادر نیستند دیگر به یک زندگی عادی ادامه بدهند. همان روزها مصمم شدم برای کمک به آن ها قدم بردارم.

این کمک ها در قالب یک موسسه برنامه ریزی می شود؟موسسه ای که با آن ها همکاری می‌کنم، برنامه های متعددی برای کمک به کودکان نپالی دارد؛ هر سال کوله پشتی، کاپشن گرم و کتاب برای این کودکان تهیه می‌کند. ما به مدرسه آن ها سر می‌زنیم و هدیه‌ها را به بچه ها می‌دهیم، با تک تک آن ها حرف می‌زنیم، به خانه هایشان می رویم  و به خانواده ها گوشزد می‌کنیم که حواس‌مان به آن دخترها هست تا مجبورشان نکنند در کودکی ازدواج کنند. چیزی که در این مجموعه برایم جذاب است، این است که این سیستم صددرصد داوطلبانه است. ما هیچ دفترکاری نداریم که به خاطر آن مجبور باشیم بخشی از کمک های مالی را به مخارج دفتر و دستک خود هزینه کنیم. علاوه بر این، یک سری برنامه های داوطلبانه داریم که سعی می کنیم از طریق آن ها کمک های مالی جمع آوری کنیم.

تا کنون چند دختر نپالی محروم از تحصیل را پوشش داده ای؟مثلا در برنامه ای که من به نفع آن کوه‌نوردی می‌کنم،300  دختر تحت پوشش قرار دارند و بیش ترین مبلغی که توانستم جمع کنم، موقع صعود ناتمامم به اورست بود. توانستم 29 هزار دلار برای این کودکان جمع­آوری کنم.

یعنی به طور تقریبی، چند کودک در این میان از آموزش بهره­مند می‌شوند؟مخارج هر کودک برای یک سال تحصیلی 150 دلار است؛ یعنی برای پوشش 200 کودک پول جمع آوری شد.

تجربه صعود از چه قله­هایی را داشته­ای؟قله­ هایی که فتح کرده ام، متفاوت بوده‌اند؛ بلندترین قله‌ های اکوادور و آرژانتین و نیز قله «وسترن همیسفر» در نیم‎کره جنوبی که 23 هزار فوت است و همین‌طور قله «آکوانکاگوا» که من اولین زن ایرانی بودم که آن جا را فتح کردم. در همیالیا هم «چئوایو» که 27هزار فوت و ششمین قله بلند دنیا است و در امریکا به جز آلاسکا، قله «رینیر» را در ایالت واشنگتن فتح کرده ام که عواید همه این صعودها به آموزش دختران نپالی اختصاص داده شده است.

دوره های آموزشی خاصی طی کرده ای؟بله؛ در طول دو سال گذشته آموزش های زیادی از قبیل سنگ نوردی تا یخ نوردی و همه آن چه را که یک کوه‎نورد باید تجربه کند، دیده ام.

پیش آمده که در کوه درمانده بشوی؟بارها شده احساس کرده­ام دیگر کارم تمام شده، به شدت ترسیده­ام و یا نمی‌خواسته­ام ادامه بدهم. آن قدر خسته و بی انرژی بوده­ام که حتی یک قدم هم نمی‌توانسته­ام به جلو بردارم. یک بار تنها در قله «ویدنی» در کالیفرنیا بودم و شب می‌بایست در کمپ اقامت می‌کردم. وسط زمستان بود و به ویژه آن فصل را برای کوه‌نوردی انتخاب کرده بودم تا آموزش های لازم برف­نوردی را تجربه کنم. گروه نتوانستند مرا همراهی کنند و من به اجبار تنها رفتم. هیچ کس به جز من در آن کوه حضور نداشت و کیسه خوابم خیس شده بود.  سرما و ترسی که از انبوه تاریکی و تنهایی تجربه کردم، واقعا سخت بود.

الان از این که خودت را مجبور کرده بودی در آن شرایط قرار بگیری، پشیمان نیستی؟نه؛ چون آن تجربه باعث شد وحشتم از تاریکی و تنهایی از بین برود. در اکوادار در منطقه «آنتی سانا» بودم، ساعت دو نیمه شب بود و داشتیم از یک دیوار یخی بالا می‌رفتیم. باد شدیدی می‌آمد و چون دیدی نداشتم، چرخیدم تا با نور محدود چراغم دور و برم را بسنجم و ببینم اگر بیفتم، چه سرنوشتی خواهم داشت. دیدم یک دره عظیم یخی زیر پایم قرار دارد. من آن قدر ترسیده بودم که خستگی و تشنگی را فراموش کردم. سریع مسیر را طی کردم و خودم را بالای دیوار رساندم. شوکه بودم که اگر به سرعت باد افزوده می‌شد، چه سرنوشتی می‌توانست منتظرم باشد.

چه طور شد که صعودت به اورست ناتمام ماند؟به خاطر زلزله، صعود تیم ما به اورست نیمه کاره ماند. البته بعد از زلزله، تاکنون 10 هزار دلار دیگر پول جمع آوری کرده ام و هنوز هم مصمم هستم به کارم ادامه بدهم تا بتوانم برای ساخت مدرسه های بیش تری برای کودکان محروم از تحصیل نپالی همراهی کنم. ما نزدیک به 22 روز بود که در کوه به سر می‌بردیم و داشتیم آمادگی های لازم را می‌دیدم. آن روز به قسمتی از کوه رسیدیم که یک سری یخ های ناپایدار روی هم‎دیگر قرار دارند؛ یخ هایی که ثابت نیستند. یخ‌ها به اندازه ساختمان های سه طبقه و حتی بزرگ‌تر خم شده‌اند و هر لحظه ممکن است بیفتند. آن تکه شش تا هشت ساعت راه است و ما شش ساعت را طی کرده بودیم. روی یک دیوار یخی 30 فوتی بودیم که حالت 90 درجه داشت و پنج نردبان برای عبور از آن نقطه به هم وصل شده بودند. وقتی پنجمین نردبان را تمام کردم، فقط سه فوت مانده به پایان راه، نردبان شروع به لرزیدن کرد. تصور کردم نردبان شل شده و دارد پایین می افتد ولی زلزله بود و در قسمت سمت چپم یخ های بزرگ داشتند از دیواره جدا می‌شدند. صدای مهیبی می‌آمد و برف‌ها توی هوا بلند شده بودند. خودم را به انتهای نردبان رساندم و صورتم را پوشاندم که برف باعث خفگی ام نشود، طناب را دور دستم پیچاندم و میخ های جلوی کفشم را در زمین محکم کردم. این ماجرا سه دقیقه طول کشید. هر شش نفر اعضای تیم ما سالم بودند. ما دو شب آن بالا ماندیم. پس لرزه های شدیدی ایجاد می‌شد. بعد از دو روز، هلیکوپتر ما را نجات داد. ما چهار روز در بیس کمپ بودیم و در آن جا شاهد صحنه های بسیار وحشتناکی بودم. کسانی که جان خود را به خاطر بهمن یا سقوط یخ از دست داده بودند. صحنه هایی که قادر نیستم تشریحش کنم. غیر قابل باور و وحشتناک بود. ما را به پایین منتقل کردند. کودکان نپالی خانه هایشان را از دست داده بودند؛ کودکانی که ما سعی می‌کردیم مخارج تحصیل‎شان را بدهیم حالا حتی سقف‌شان را هم از دست داده بودند و آب و غذا نداشتند. این شرایط قلبم را به درد می‌آورد.

تا به حال به مورد خاصی از کودکان نپالی برخورده ای که خاطره‌اش ته ذهنت باقی مانده باشد؟بله؛ دو سال پیش کودکی را پا برهنه در کوه پیدا کردند که گویا چند روزی در کوه دربه در بوده و خانواده‌اش او را سر راه گذاشته بودند. مدیر گروه او را به فرزندی قبول و به شهر منتقل کرد.  اما او تا شش ماه کلمه­ای صحبت نمی‌کرد و بعد از شش ماه به  سختی و به تدریج شروع به گفتن کلمات کرد. هیچ کس از گذشته او و اتفاقات مدت آوارگی‌ این کودک چیزی نمی‌دانست ولی هشت ماه بعد که دوباره به نپال رفتم، او تبدیل به کودک آموزش دیده ای شده بود که با ذوق و انرژی بازیگوشی می‌کرد.

برنامه ای برای کمک به کودکان ایرانی داری؟

   حتما؛ دلم می‌خواهد به نفع کودکان ایرانی هم کوه‎نوردی کنم و جزو برنامه های آینده من است. اما مساله ای که مایلم به آن اشاره کنم، این است که کودکان نمی‌توانند تصمیم بگیرند که کجای این دنیای پهناور به دنیا بیایند. هر کدام از ما هر گوشه کره زمین باید بدانیم که انسان‌ها به یک نسبت دارای ارزش هستند و مرزبندی‌ها یک امر قراردادی انسانی است. قدر هم‎دیگر را بدانیم و فارغ از نژاد و ملیت از هم‎دیگر مراقبت کنیم. شاید به این شیوه زودتر در جهان صلح برقرار شود.
ایرانیان انگلستان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر