بابام اين روزها كمي آشفته است، نگران تبعيد و رفتن به شهري بدون شناخت و آشنايي و با توجه به مشكلات جسمي كه داره من هم خيلي استرس دارم و ازين فاصله هم كاري ازم ساخته نيست جز نگران بودن...
به تازگي يك دوست تصاويري را بدستم رساند كه شايد كمي از نگراني و دلتنگي ام نسبت به بابام كمتر شود.... اين بهترين اتفاقي بود كه ميتونست اين روزها برايم بيوفتد و همينكه تونستم ببينمش خوشحالم و باارزشترين هديه اي بود كه كسي ميتونست بهم بده
به اميد آزادي.....
(محمدرضا پورشجري زندان ندامتگاه مركزي كرج تير ١٣٩٤)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر