مسعود اسداللهی خاک صحنه خوردهی هفتاد سالهای است که از پنجاه سال پیش
تاکنون در تئاتر، سینما و تلویزیون مشغول بهکار است. او در گفتوگو با
دویچه وله از تئاتر، سینما و تلویزیون میگوید.
همسن و سالهای مسعود اسداللهی، بازیگر، کارگردان و فیلمنامهنویس سریال
طلاق و فیلمهای درشکهچی و علی کنکوری او را به یاد میآورند. جوانترها و
علاقمندان به تئاتر در برونمرز نیز بازی او در اتللو در سرزمین عجایب،
نوشته غلامحسین ساعدی، را فراموش نمیکنند.
از نوزده سالگی پا به عرصه تئاتر گذاشته است. نخستین بار در تئاتری در خیابان لالهزار قدیم که در آنزمان مرکز هنرهای صحنهای بود٬ در نقشی ظاهر میشود. اولین کسی که او را ممنوعالچهره میکند پدر است که اجازه بازی در اینگونه تئاترها را به او نمیدهد.
با تاسیس نخستین تلویزیون غیر دولتی در ایران٬ "ثابت"٬ او هم به جمع هنرمندان این رسانه میپیوندد. اسداللهی تا پیش از انقلاب همچنان در تلویزیون ملی ایران فعال بود و مجموعههای تلویزیونی "پیوند"٬ "آدم و حوا"٬ "آقای شاکی" و "شو شب سال مار" را عرضه کرد.
تولد او در خرداد ماه است. ما نمی دانیم چندمین روز و خودش هم با شک و تردید می گوید: نمی دانم بیست و یکم٬ بیست و سوم یا بیست و پنجم...به هر حال در سالروز هفتادمین سال زندگی او به سراغش می رویم تا با او از تئاتر پیش از انقلاب و پس از آن٬ سینما٬ تلویزیون که او مدتی است برنامهای با عنوان "یکی بود و یکی نبود" در آن اجرا میکند٬ از معذرتخواهی هنرمندان و خلاصه از هر دری سخن بگوییم. آنچه میخوانید کوتاه شدهی گفتوگوی مفصل دویچه وله با مسعود اسداللهی است.
********
دویچهوله: آقای اسداللهی، بزرگترین بازیگران سینما در جهان کسانی هستند که از تئاتر به سینما روی آوردهاند. شما هم خودتان از تئاتر شروع کردهاید. آیا واقعاً بازی در تئاتر را مزیتی برای بازیگر میدانید؟
مسعود اسداللهی: خیلی مهم است. این تجربهی بلند و زیبا را، "خاک صحنه خوردن" را، فقط در تئاتر میتوان داشت و نه در سینما. به همین دلیل، میبینیم آدمهایی که در انگلستان هستند، چون خیلی با تئاتر سر و کار دارند، بهترین هنرپیشگان جهان هستند و حتی به هالیوود هم میآیند. بله، تئاتر بسیار بسیار مؤثر است.
برگردیم به لسآنجلس؛ در تولیدات لوسآنجلسی بیش از هر چیز میل به ساختن کمدی مشاهده میشود، علت تسلط کمدی بر سایر ژانرهای تئاتری را چه میدانید؟ میل مخاطبان احتمالاً٬ یا فرار از دشواریهای زندگی؟
هر کاری یک حد و مرزی دارد. من همیشه میگویم این کار مثل مو میماند که آرتیست باید مثل سیرکبازان روی این مو و این طناب نازک حرکت کند و تعادلش را حفظ کند. نه از اینور به ابتذال بیافتد و نه از آنور از مردم دور شود. غربت یک چیز حیرتانگیزی است، درد و گرفتاری و فشار دارد، یعنی طلب مردم این است، نوع آدمهایی که اینجا هستند، دوست دارند وقتی میروند توی سالن مینشینند، صحنه چیزی به آنها بدهد و آنان را از حال غم و درد و بیچارگیشان دربیاورد. به همین دلیل است که کنسرتها بیشتر تماشاگر دارد تا تئاتر.
آیا خفقان موجود در ایران احتمالاً سبب شکوفایی بعضی از زمینههای هنری، مثل سینما هم شده است؟
بعضی وقتها چرا؛ تراوشاتی را دیدهایم. همیشه انگار سرنوشت ما ایرانیها این است که باید یکجوری در حصار باشیم تا خلاقیتمان گل کند. یعنی ما به شکلی با دیکتاتوری آغشته شدهایم. در تکبه تک سلولهایمان این هست که تو مجبور باشی نوع دیگری فکر کنی.
برویم به سراغ برنامههای تلویزیونی شما؛ در یکی از این برنامهها از سعید راد گفتید که در جشنوارهی فجر، بعد از قدردانی از بهروز وثوقی و زندهیاد فردین، عذرخواهی مفصلی تقدیم مسئولان امور کرده است. اگر شما به جای او بودید، در برابر مسئولان امنیتی چهکار میکردید؟
هیچوقت معذرت نمیخواستم...
ولو اینکه تهدید به اعدامتان میکردند؟
آخه نمیشود! فردین وقتی زنده بود، در مراسم ختم علی تابش با دلسوختگی بسیار جلوی دوربین ایستاد. او میدانست که این دوربین ضبط میکند و این تصاویر پرواز میکند به همه جای دنیا. جلوی این دوربین ایستاد و گفت: علی یک روز هم در تمام این ۳۰ سال زندگی نکرد، یک روز هم به درستی نفس نکشید، مثل ماهیای بود که جدا از آب انداخته بودنش، همینجوری پرپر میزد. ما هیچکداممان زندگی نکردیم. شما اسم این را میگذارید زندگی؟ ما حتی یک روز زندگی نکردیم. طبیعی است که به او هم پیغام داده شد که مگر میشود در حاکمیت ما شما زندگی نکرده باشید و... ولی آدم در جایی تصمیماش را میگیرد.
در همان برنامه، شما از مراسم تشییع جنازهی یک مترجم و محقق گفتید [بهمن فرزانه] که فقط ۱۰ نفر در آن مراسم تشییع جنازه شرکت داشتند. این مقوله دستاورد رفتارهای این رژیم است؟ یا نقدی است به رفتارهای ما ایرانیها در صد سالهی اخیر؟
من همیشه توی آینه میگویم که خودمانیم، ماییم که تحمل میکنیم، ماییم که فشار را قبول میکنیم... اول خود ملت است که عادت کرده به تعظیم کردن، عادت کرده به اینکه عیب ندارد بگذار حالا این اتفاق هم بیافتد، درست میشود. میخواهد ناناش را دربیاورد. اما در آن برنامه، حیرت من از این بود که این همه مثلاً هنرمند کجا بودند؟ این همه آدمی که کتابخانهشان پر بود از کتابهایی که این آدم ترجمه کرده، کجا بودند؟ اصلاً حیرتانگیز است.
آقای اسداللهی، اگر قرار باشد روزی در ایران آزادیای وجود داشته باشد و شما بتوانید کارتان را ادامه بدهید، اولین سوژهای که برای ساختن انتخاب میکنید، چیست؟
این که چه به سرمان آمد، کجا بودیم، همان جملهی معروف: چی فکر میکردیم، چی شد؟ چون بالاخره از این روزگار هم باید چیزی ثبت شده داشته باشیم. چیزی برای دورانهای بعدی. من در آخرین برنامهام از خانم ناطق نقل قول کردم که در چند جمله شروع کرده بودند به اعتراف کردن. هما ناطق، یک آدم اندیشمند، معتبر و درست، جرأت میکند که اینگونه بنویسد و خود این جرأت کردنها، خود اینها را بر سنگ نوشتن، بر کاغذ و امروز روی فیسبوک نوشتن، بسیار جرأت میخواهد و بسیار گرانبهاست برای نسل آینده. چون ما چیزی از گذشته نداشتیم.
2014
از نوزده سالگی پا به عرصه تئاتر گذاشته است. نخستین بار در تئاتری در خیابان لالهزار قدیم که در آنزمان مرکز هنرهای صحنهای بود٬ در نقشی ظاهر میشود. اولین کسی که او را ممنوعالچهره میکند پدر است که اجازه بازی در اینگونه تئاترها را به او نمیدهد.
با تاسیس نخستین تلویزیون غیر دولتی در ایران٬ "ثابت"٬ او هم به جمع هنرمندان این رسانه میپیوندد. اسداللهی تا پیش از انقلاب همچنان در تلویزیون ملی ایران فعال بود و مجموعههای تلویزیونی "پیوند"٬ "آدم و حوا"٬ "آقای شاکی" و "شو شب سال مار" را عرضه کرد.
تولد او در خرداد ماه است. ما نمی دانیم چندمین روز و خودش هم با شک و تردید می گوید: نمی دانم بیست و یکم٬ بیست و سوم یا بیست و پنجم...به هر حال در سالروز هفتادمین سال زندگی او به سراغش می رویم تا با او از تئاتر پیش از انقلاب و پس از آن٬ سینما٬ تلویزیون که او مدتی است برنامهای با عنوان "یکی بود و یکی نبود" در آن اجرا میکند٬ از معذرتخواهی هنرمندان و خلاصه از هر دری سخن بگوییم. آنچه میخوانید کوتاه شدهی گفتوگوی مفصل دویچه وله با مسعود اسداللهی است.
********
دویچهوله: آقای اسداللهی، بزرگترین بازیگران سینما در جهان کسانی هستند که از تئاتر به سینما روی آوردهاند. شما هم خودتان از تئاتر شروع کردهاید. آیا واقعاً بازی در تئاتر را مزیتی برای بازیگر میدانید؟
مسعود اسداللهی: خیلی مهم است. این تجربهی بلند و زیبا را، "خاک صحنه خوردن" را، فقط در تئاتر میتوان داشت و نه در سینما. به همین دلیل، میبینیم آدمهایی که در انگلستان هستند، چون خیلی با تئاتر سر و کار دارند، بهترین هنرپیشگان جهان هستند و حتی به هالیوود هم میآیند. بله، تئاتر بسیار بسیار مؤثر است.
برگردیم به لسآنجلس؛ در تولیدات لوسآنجلسی بیش از هر چیز میل به ساختن کمدی مشاهده میشود، علت تسلط کمدی بر سایر ژانرهای تئاتری را چه میدانید؟ میل مخاطبان احتمالاً٬ یا فرار از دشواریهای زندگی؟
هر کاری یک حد و مرزی دارد. من همیشه میگویم این کار مثل مو میماند که آرتیست باید مثل سیرکبازان روی این مو و این طناب نازک حرکت کند و تعادلش را حفظ کند. نه از اینور به ابتذال بیافتد و نه از آنور از مردم دور شود. غربت یک چیز حیرتانگیزی است، درد و گرفتاری و فشار دارد، یعنی طلب مردم این است، نوع آدمهایی که اینجا هستند، دوست دارند وقتی میروند توی سالن مینشینند، صحنه چیزی به آنها بدهد و آنان را از حال غم و درد و بیچارگیشان دربیاورد. به همین دلیل است که کنسرتها بیشتر تماشاگر دارد تا تئاتر.
آیا خفقان موجود در ایران احتمالاً سبب شکوفایی بعضی از زمینههای هنری، مثل سینما هم شده است؟
بعضی وقتها چرا؛ تراوشاتی را دیدهایم. همیشه انگار سرنوشت ما ایرانیها این است که باید یکجوری در حصار باشیم تا خلاقیتمان گل کند. یعنی ما به شکلی با دیکتاتوری آغشته شدهایم. در تکبه تک سلولهایمان این هست که تو مجبور باشی نوع دیگری فکر کنی.
برویم به سراغ برنامههای تلویزیونی شما؛ در یکی از این برنامهها از سعید راد گفتید که در جشنوارهی فجر، بعد از قدردانی از بهروز وثوقی و زندهیاد فردین، عذرخواهی مفصلی تقدیم مسئولان امور کرده است. اگر شما به جای او بودید، در برابر مسئولان امنیتی چهکار میکردید؟
هیچوقت معذرت نمیخواستم...
ولو اینکه تهدید به اعدامتان میکردند؟
آخه نمیشود! فردین وقتی زنده بود، در مراسم ختم علی تابش با دلسوختگی بسیار جلوی دوربین ایستاد. او میدانست که این دوربین ضبط میکند و این تصاویر پرواز میکند به همه جای دنیا. جلوی این دوربین ایستاد و گفت: علی یک روز هم در تمام این ۳۰ سال زندگی نکرد، یک روز هم به درستی نفس نکشید، مثل ماهیای بود که جدا از آب انداخته بودنش، همینجوری پرپر میزد. ما هیچکداممان زندگی نکردیم. شما اسم این را میگذارید زندگی؟ ما حتی یک روز زندگی نکردیم. طبیعی است که به او هم پیغام داده شد که مگر میشود در حاکمیت ما شما زندگی نکرده باشید و... ولی آدم در جایی تصمیماش را میگیرد.
در همان برنامه، شما از مراسم تشییع جنازهی یک مترجم و محقق گفتید [بهمن فرزانه] که فقط ۱۰ نفر در آن مراسم تشییع جنازه شرکت داشتند. این مقوله دستاورد رفتارهای این رژیم است؟ یا نقدی است به رفتارهای ما ایرانیها در صد سالهی اخیر؟
من همیشه توی آینه میگویم که خودمانیم، ماییم که تحمل میکنیم، ماییم که فشار را قبول میکنیم... اول خود ملت است که عادت کرده به تعظیم کردن، عادت کرده به اینکه عیب ندارد بگذار حالا این اتفاق هم بیافتد، درست میشود. میخواهد ناناش را دربیاورد. اما در آن برنامه، حیرت من از این بود که این همه مثلاً هنرمند کجا بودند؟ این همه آدمی که کتابخانهشان پر بود از کتابهایی که این آدم ترجمه کرده، کجا بودند؟ اصلاً حیرتانگیز است.
آقای اسداللهی، اگر قرار باشد روزی در ایران آزادیای وجود داشته باشد و شما بتوانید کارتان را ادامه بدهید، اولین سوژهای که برای ساختن انتخاب میکنید، چیست؟
این که چه به سرمان آمد، کجا بودیم، همان جملهی معروف: چی فکر میکردیم، چی شد؟ چون بالاخره از این روزگار هم باید چیزی ثبت شده داشته باشیم. چیزی برای دورانهای بعدی. من در آخرین برنامهام از خانم ناطق نقل قول کردم که در چند جمله شروع کرده بودند به اعتراف کردن. هما ناطق، یک آدم اندیشمند، معتبر و درست، جرأت میکند که اینگونه بنویسد و خود این جرأت کردنها، خود اینها را بر سنگ نوشتن، بر کاغذ و امروز روی فیسبوک نوشتن، بسیار جرأت میخواهد و بسیار گرانبهاست برای نسل آینده. چون ما چیزی از گذشته نداشتیم.
2014
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر