یکشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۹۳

نمی‌خواستند نمی‌خواستند نمی‌خواستند که بمیرند

11 شهریور 1393 نوشته شده توسط 


تابستان 1367 خونین‌ترین فصل دهه‌ی سیاه و شرم‌بار 1360بود. هزاران انسانِ بیگناهِ دربند به چوبه‌های دار سپرده شدند تا عطشِ سیری‌ناپذیر عاشقان قدرت آرام بگیرد.

رقم‌ کشته‌شدگان از چند صد، به ادعای کیهانِ شریعتمداری، تا 14 – 15 هزار، به ادعای برخی سازمان‌های سیاسی، عنوان می‌شود. گروه بزرگی از این کشته‌شدگانِ راه آزادی و پیشرفت کشورمان ناشناس‌اند و چه بسا برای همیشه گم‌نام بمانند. حتی شاید هرگز نتوانیم رقم دقیق کشته‌شدگان آن تابستان را بدانیم چه رسد به نام‌های این عزیزان.
طبق قرار نانوشته‌ای ماه شهریور زمان یادآوری این فاجعه است و برای جامعه‌ای که از نسیان تاریخی رنج می‌برد چقدر اهمیت دارد اینکه سرخیِ خونین آن ماه و آن تابستان و آن سالها را به یاد بیاوریم،نه برای زنده نگاه‌داشتن حسِ انتقام، برای اینکه به دنبال حقیقت بگردیم و بیابیم چه شد که چنان شد: جلادِ صاحب قدرت دست به تبر برد، جامعه خاموش نظاره‌گر شد و فاجعه متولد.
«مرثیه» شاملو را به یاد قربانیان آن فاجعه تقدیم می‌کنیم.



مرثیه
گفتند:
«نمی‌خواهیم
نمی خواهیم که بمیریم!»
گفتند:
«دشمنید!
دشمنید!
خلقان را دشمنید!»

چه ساده
چه به سادگی گفتند و
ایشان را
چه ساده
چه به سادگی
کشتند!
و مرگ ایشان
چندان موهن بود و ارزان بود
که تلاش از پی زیستن
به رنجبارترگونه‌ئی
ابلهانه می‌نمود:
سفری دشوار و تلخ
از دهلیزهای خم‌اندرخم و پیچ‌اندرپیچ
از پی هیچ!

نخواستند
که بمیرند،
یا از آن پیش‌تر که مرده باشند
بار خفتی
بر دوش
برده باشند،
لاجرم گفتند
که «نمی‌خواهیم
نمی‌خواهیم
که بمیریم!»

و این خود
ورد گونه‌ئی بود
پنداری
که اسبانی
ناگاهان به تک
از گردنه‌های گردناک صعب
با جلگه فرود آمدند.
و برگرده‌ی ایشان
مردانی
با تیغ ها
برآهیخته.
و ایشان را
تا در خود باز نگریستند
جز باد
هیچ
به کف اندر نبود-
جز باد و به جز خون خویشتن،
چرا که نمی‌خواستند
نمی‌خواستند
نمی‌خواستند
که بمیرند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر