یکشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۹۴

شاعر و آوازه خوان انقلابي ويكتور خارا


ویکتور لیدیو خارا مارتینِس (ویکتور خارا ) , شاعر، آوازخوان و انقلابی شیلیایی که در جریان کودتای نظامی آگوستو پینوشه علیه سالوادور آیِنده در شیلی به قتل رسید.
وي در روستایی فقیر در شیلی به دنیا آمد. مادرش شعرهای بومی می‌سرود و بدین ترتیب خارا از کودکی با ترانه‌های روستایی آشنا شد. با نقل مکان خانواده خارا به شهر سانتیاگو، او با محیطی متفاوت از جامعه روستایی آشنا شد. خارا دو سال پس از مرگ مادرش عازم دوره اجباری نظامی شد و پس از پايان آن به دانشگاه رفت و در آن جا به مطالعه موسیقی بومی شیلی پرداخت.
وی در سال ۱۹۶۹ هم‌زمان با سال‌های پرالتهاب در شیلی، نخستین آلبوم خود را به بازار فرستاد. آشنایی با تفکرات سوسیالیستی تأثیر مهمی در افکار و زندگی او به جا گذاشت و هویتی ضد امپریالیستی به موسیقی او بخشید.
در سال ۱۹۶۹ حزب کمونیست، سوسیالیست‌ها و دیگر گروه‌های چپ شیلی ائتلافی به نام «جمعیت مردم» تشکیل دادند که یک سال بعد با معرفی سالوادور آیِنده به عنوان کاندیدا وارد رقابت انتخاباتی شد. در این زمان خارا در استادیوم شیلی شهر سانتیاگو کنسرت بزرگی برپا کرد.
پس از پیروزی حزب «اتحاد مردم» در انتخابات، خارا طی سال‌های ۷۰ تا ۷۳ به سراسر شیلی سفر کرد و برای کارگران معدن و کارخانه‌ها، دانشجویان و دانش‌آموزان کنسرت برپا کرد و در این مدت چهار آلبوم منتشر نمود.
در سال ۱۹۷۳ با وقوع کودتای پینوشه بسیاری از انقلابی‌های پیشرو از جمله آیِنده به قتل رسیدند و بسیاری دیگر نیز بازداشت شدند. خارا نیز در جمع دانشجویان دانشکده فنی دستگیر شد و به همراه تعداد زیادی از دانشجویان به استادیوم سانتیاگو منتقل شد. در آن‌جا استخوان‌های دست و انگشت‌های او را شکستند و از او خواستند در حضور سایر بازداشت‌شدگان آواز بخواند و او با دستهاي شكسته و خون فشان سر فرازانه ترانه  «ما پیروز خواهیم شد» را خواند.
اين صحنه يكي از پرشور ترين و حماسي ترين فرازهاي زندگي اين شاعر انقلابي بود كه به زيباترين صورت رقم زد.
سرانجام در روز ۱۶ سپتامبر جسد تیرباران شده او را با دست و دنده‌های شکسته کنار یکی از خیابانهای شهر پیدا کردند.

آخرین ترانه او که حکم وصیت‌نامه‌اش را داشت، بر روی تکه‌ای از روزنامه نوشته شده بود و توسط یکی از افرادی که از استادیوم شیلی جان به در برد، به دست همسرش رسید:
 پنج هزار نفر این جاییم/ در این بخش کوچک شهر/ چه دشوار است سرودی سرکردن/آن‌گاه که وحشت را آواز می‌خوانیم/ وحشت آن‌که من زنده‌ام/ وحشت آن‌که می‌میرم من/ خود را در انبوه این همه دیدن/ و در میان این لحظه‌های بی‌شمار ابدیت/ که در آن سکوت و فریاد هست/ لحظه پایان آوازم رقم می‌خورد.

اكنون يكي از سروده هاي زيباي اين شاعر و خواننده مردمي را كه براي خلقش مي سرود، از نظر ميگذرانيم:

نه برای خواندن است که می‌خوانم
نه برای عرضه‌ی صدایم.
نه!
من آن شعر را با آواز می‌خوانم
که گیتار پُر احساس من می‌سراید.
چرا که این گیتار قلبی زمینی دارد.
و پرنده‌وار، پرواز کُنان در گذر است.
و چون آب مقدس
دلاوران و شهیدان را به مهر و مهربانی تعمید می‌دهد.
پس ترانه‌ی من آنچنان که «ویولتا» می‌گفت هدفی یافته است.
آری گیتار من کارگر است
که از بهار می‌درخشد و عطر می‌پراکند.
گیتار من دولتمندان جنایتکار را به کار نمی‌آید
که آزمند زر و زورند.
گیتار من به کار زحمتکشان خلق می‌آید.
تا با سرودشان آینده شکوفا شود.

چرا که ترانه آن زمانی معنایی می‌یابد
که قلبش نیرومندانه در تپش باشد.
و انسانی آن ترانه را بسراید
که سرود خوانان شهادت را پذیرا شوند.

شعر من در مدح هیچ‌کس نیست
و نمی‌سرایم تا بیگانه‌ای بگرید.
من برای بخش کوچک و دور دست سرزمینم می‌سرایم
که هر چند باریکه‌ای بیش نیست
اما ژرفایش را پایانی نیست.

شعر من آغاز و پایان همه چیز است.
شعری سرشار از شجاعت
شعری همیشه زنده و تازه و پویا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر