شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۹۴

«فریناز در قاب پنجره»

تاريخ:  1394/2/18






هر روز در پنجره‌ی ایران، غوغایی‌ست. صحنه‌ای که سراپای وجودت را به درد می‌آورد. و با هر صحنه، هزاران صحنه‌ی دردآور دیگر را به یاد می‌آوری. و دردها هم‌چنان در هم گره می‌خورند، مثل موجهایی که به همدیگر نیرو می‌دهند. عاقبت طاقتت از فشار این همه امواج بلند درد طاق می‌شود.
خبر فریناز از آن خبرهاست. ریحانه به یادت می‌آید، بعد همه‌ی خاطرات جنایتهای آخوندهای دجال... تجاوزهای زندانها در سال 60 و فتوای مشروع بودن آن، و بعد همه‌ی آنچه از قتل‌عام 67 و قتلهای زنجیره‌یی شنیده‌ای، خون کشیدنها، و... ..
بعد جرقه‌های درد، آتشی از خشم را در وجودت روشن می‌کند. درست مثل همان آتش که جوانان مهاباد روشن کردند، وجودت مهابادی می‌شود پر از فریاد. بعد هر که را می‌بینی هنوز سخن نگفته، در نگاهش آتش را می‌بینی. و دیگر هیچ حرفی برای گفتن نمی‌ماند. می‌بینی که همه به این رسیده‌اند که پاسخ، آتش است. از این‌جا، باید در پی چیز دیگری بود. این‌که این آتش را چگونه از نگاه و قلب، به جان مسببان درد بیندازی. و می‌فهمی که درست آمده‌ای. تنها باید پرچم را پیدا کنی و خود را با صاحبان آن پیوند بزنی. آن پرچم چیست. آن پرچم آتش! آن پرچم که در بادهای عزم ملت ایران برافراشته. و راه را از روز برکنده شدن نقاب دین و انقلاب از چهره‌ی کفتاران خون‌آشام نشان داده!. بعد می‌بینی هرکس و هر کجا هستی می‌توانی در راه انتقام فریناز و ریحانه و نجات فرینازهای بعدی باشی. پرچم، امروز، در همه جا، قابل دسترسی است. فرمان تشکیل یکانهایش هم به همه جا رسیده. برای نجات فرینازها، نه! برای نجات کل ملت ایران.

تا یک روز در پنجره، ایرانی ببینی پر از شادیهای آزادی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر