تناقض،
تضاد و ستیز آشکار رژیم 36 ولائی با حق ابتدائی زندگی مسالمت جوی مردم از
همان فردای شکسته شدن انقلاب مان آغازید و تا هم اکنون بی وقفه و شرورانه
ادامه دارد. در این سال های ستمگری، رنج هولناک و سراسر خونین همیشه فضای
ترس و رُعب و دلهره بر گوشه تا گوشه ی کشور بلازده ی ما حاکم بوده و هیچگاه
در این برهه های فرومایگی و رذالت فردی و فرقه ای و "به اصطلاح حاکمیت
الهی" آب خوش از گلوی اکثریت مردمان لهیده و زجرداده شده مان نگذشته است.
و رژیم، همچنان تا به امروز
مشغول چپاول آبرو و اموال و امال ملت ها و مردمان بیدادرس و گرسنه و بیکار
ماست و با ایجاد صدها و چه بسا هزارها شبکه های مرموز مذهبی، مسجدی و
تکایائی، طرح های پیچیده ی امنیتی، باندهای متخصص آدمکشی، طرح های مخوف
مافیائی و ترور مخفی، علنی و سازماندهی داده شده به کشتارهای سیستماتیک
داخلی و خارجی پرداخته، و ماشین سرکوب او، به زندانی کردن، تبعید و اعدام
مخالفان، اخراج، تهدید و وادارکردن بخش پیشرو و آگاه کارگران و فرهیختگانِ
نوعدوست به تمکین همچنان پُرکار است. در این میان قوه ی قضائی با ایجاد
دادگاه های فرمایشی طبق قوانین شریعت عهد بوق و بیانگردی و احکام ضدبشری
مطلقا گوش به فرمان پیشوای باخرد بوده و رسما وابسته به حفظ کل دستگاه
ولایت می باشد؛ و نه حقوق زایل شده بی گناهانِ تکفیری. آنهم صدور جزائی که
در همگاهی و پشتیبانی با باندهای به اصطلاح امام زمانی برای پیشبرد امر
قضا!؟ بنا بر این: همگی این عوامل عملا فاجعه ها و مصسیت هائی هستند که در
خدمت یاری به نظام تک قطبی بوده و به تاراج و تباهی مردم و کشور ادامه داده
و هستی کلانی از ما در طول تاریح 36 سال برباد رفته است.
در این سال های بلند ظلم و
ضلالت، هستی مادی و معنوی و فرهنگی ما یا در این اقتدار مطلق مذهبی سوخته، و
یا همواره همراه بوده با جنون و جنگ و جنایت پیگیر. و نتیجتا جان گرانقدر و
والای بسیاری از شهروندان ما پیوسته زیر تیغ زهراگین تحجر فقه، جباریت
فردی و قساوت قضای ( اعدام و حد و سنگسار و...) قرارداشته و همه روزه
قربانیان این بساط مرگ آفرین یا بر بالای دارهای ترس رژیم از فروریزی رقص
مرگ می کنند و یا بر روی زمین ناامن توسط نیروی سپاهی، بسیجی و لباس شخصی
ها و سرِ گردنه گیرانِ امربه معروف و نهی از منکر در هر کوی و میدان و برزن
، اسیدپاشی می شوند، آزار می بینند، جلب می شوند و یا در انظار عمومی،
همانگونه که بارهای بار دیده ایم لپ و پار شده و اسیر می شوند.
یا همینک در سیاهچال های رژیم
بسیاری از رهبران کارگری، مخالفان استبداد مذهبی، حقوق دانان، مدافعان حقوق
بشر، روزنامه نگاران و همچنین جوانان به جان آمده بسیاری از ستم و روی
برده به اپوزیسیون، اسیر زندان های رژیم هستند و بسیاری از آنها ای بسا
منظر اجرای حکم ظالمانه ی اعدام. آیا، ستمکاری و اسارتگری جزو ماهیت و هویت
وجودی این ساختار خشونت پناه نیست؟ هست! چراکه همانگونه که می دانیم خیلی
از دوستان و از برپا ساختگان این ماشین پلید و دشمن بشری، از دیر باز مورد
خشم رهبر بوده و حتی بخشی تا پای مرگ رفته و یا همینک نیز بسیاری از آنها
در زنجیر غضب و کینه خامنه ای دچار گشته و بی محاکمه اسیر خشم مطلق گرای او
در حصار زور مانده اند.
فریناز خسروانی، اولین و آخرین
قربانی این رژیم فاسد و بی آبرو نیست. به ده ها و صد ها دختر و زن جوان
اسیر و بی دادرس تاکنونی که جز انتخاب مرگ راهی نداشته اند فکر کنیم. به
احکام واقعی شرعی، برای تجاوز به دختران اعدامی پیش از مرگ فکر کنیم. به
زهرای کاظمی و همین اواخر به ریحانه بی پناه فکر کنیم. به رژیمی فکر کنیم
که ماهیت و موجودیت اش تاکنون با بی اخلاقی آشکار گره خورده است. به اصول
مذهبی و قانون اساسی رژیم تمامیتگرا فکر کنیم که تکه به تکه اش جز تجاوز و
تحقیر و توهین به مقام انسان مستقل و خواسته های آزاد حقوق بشری او نیست؛
باندیشیم. به تبعیض مضاعف علیه زنان و دختران شجاع و بالنده فکر کنیم که
آنان نخستین قربانیان این رژیم بوده اند و به طبع، بیشترین آسیب و سرکوب و
تباهی را در این مقطع هراسناک از داعش شیعی و زن ستیز متحمل شده اند و
خورده اند.
و سرآخر اینکه به راه رهائی و
نجات خود کشور فکر کنیم، که یگانه راهکار و تنها چاره ی فراروئی پایانی از
این جهنم سوزان خامنه ای ست تامل کنیم. زیرا: ما یک راه بیشتر نداریم و آن
گذر از رژیم و استبداد مذهبی ست. خیزش بزرگ، سراسری و مسالمت جوی ما همه ی
اسلحه های کور رژیم و باندهای تبکار وابسته به او را به سادگی در هم می
شکند. با هم و متحد به پا خیزیم و فریاد فریناز و مردم مهاباد و سوی تا سوی
کشور بر لبه ی پرتگاه خود شویم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر