جمعه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۹۴

12اردیبهـشـت ۱۳۶۱: گرامی باد خاطره حماسه‌سازان مجاهد خلق محمد ضابطی و یارانش



حماسه 12اردیبهشت


روز 12اردیبهشت 61، تهران شاهد نبردهای عظیمی بود که از شرق تا غرب و از شمال تا بخشهایی از مرکز شهر را دربر می‌گرفت.
 از ساعت 2بعدازظهر با اولین‌شلیک، تهاجم هم‌زمان پاسداران به‌چندین‌پایگاه مجاهدین شروع شد. نبرد تا ساعتهایی پس‌از نیمه‌شب ادامه داشت و رشیدترین فرزندان ایران، با مقاومت دلیرانه خود درسی فراموشی‌ناپذیر به‌خمینی‌دجال و مزدوران آدمکش او دادند. دشمن از زمین و هوا با سلاحهای نیمه‌سنگین و حتی سلاح سنگین و شلیک‌با هلیکوپتر، پایگاهها را می‌کوبید. شهر درهاله‌یی از انفجار و دود و آتش غرق شده بود. بیش‌از 60زن و مرد مجاهدخلق، ایستاده بودند تا آنطور که شایسته مجاهدخلق است، رایت شرف یک‌خلق را تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خون برافراشته نگاه دارند.
 روز 12اردیبهشت، مجاهدان قهرمان با پایمردی و حماسه شورانگیز فرمانده والامقام محمد ضابطی و سایر همرزمان قهرمانش یک‌آزمایش بزرگ را باموفقیت پشت‌سر گذاشتند و سربلند و سرافراز درخاطره خلق و میهن جاودانه شدند.

مجاهد قهرمان محمد ضابطی، همواره نامش همراه با بزرگترین حرکتها‌ی مردمی علیه ارتجاع خمینی؛ از مبارزات سیاسی سالهای 60 و میتینگ بزرگ امجدیه گرفته تا تظاهرات 7اردیبهشت و خیزش عظیم سازمان‌یافته مردمی در30خرداد60 عجین شده است. او به‌مثابه‌ی یک‌ انقلابی تمام‌عیار و یک‌مجاهد فداکار، خطوط استراتژیک‌سازمان را دربرخورد با ارتجاع پیاده می‌کرد و با ابتکار و خلاقیت، دستاوردهای سیاسی ‌آن‌را‌ بیشتر و افزون‌تر می‌نمود. این‌خلاقیتها برای پیاده‌کردن خطوط سازمان از فردای 30خرداد60 اهمیت بیشتری یافت. محمد ضابطی در رأس بخش اجتماعی سازمان، توانست به‌سرعت روابط و مناسبات علنی را با مرحله و فضای جدید منطبق نماید و تشکیلات بسیار گسترده‌یی را وارد مناسبات مخفی، نظامی و تهاجمی‌کند.

درروزهای پرتلاطم مقاومت درسالهای 60 و 61، در شرایطی که دژخیمان و سردمداران خونخوار رژیم تلاش می‌کردند، با موج شقاوت‌بار اعدامها و شکنجه‌های قرون‌وسطایی، مقاومت مجاهدان و مبارزان را درهم بشکنند و با انواع تبلیغات رذیلانه و یا پخش ندامت برخی عناصر درهم‌شکسته و بخصوص برخی از مدعیان از تلویزیون، گرد یأس و انفعال در جامعه بپاشند، ناگهان خروش پایداری مجاهدان و شعله‌های مقاومت حماسی آنان در چندین‌نقطه تهران زبانه کشید، تهران گرمای ‌آن‌را‌حس کرد و مجاهدان پاکباز درپایان آن‌نبرد نابرابر، تنها پیکرهای سوخته و متلاشی‌شده و پایگاههای ویران‌شده خود را برای دشمن باقی گذاشتند. اگر‌چه خمینی و خیل رجالگان و دژخیمانش به‌صحنه‌گردانی لاجوردی، از شهادت تنی‌چند ‌از ارزنده‌ترین کادرهای سازمان، شادمانیها نمودند و اگر‌چه مردم ستمدیده ما، به‌خاطر ازدست‌دادن تعدادی از رشیـدترین فرزنـدان دلاور خـود گریستـند، اما در گرماگـرم یأس‌پراکنیهای تلویزیونی رژیم، مردم ایران، روح سرخ و پرصلابت مقاومت و انقلاب را به‌چشم دیدند و سرشار از افتخار و امید شدند.

چند‌روز بعد روز 19اردیبهشت، گروهی دیگر از کادرهای مجاهدین برسکوی قهرمانی صعود کردند و پرچمی را که از یاران خود در 12اردیبهشت گرفته بودند، دیگربار به‌اهتزاز درآوردند.
 خمینی در رسانه‌های ارتباطی خود «طبل شادیانه» می‌کوبید و برای هزارمین‌بار تکرار می‌کرد که «کار مجاهدین، این‌بار دیگر به‌پایان رسیده است». دژخیم با نشان‌دادن پیکرهای پاک مجاهدین در تلویزیون می‌خواست فضای رعب و تسلیم را دامن بزند. غافل ازاین‌که صحنه‌های رشادت و پاکبازی فرزندان قهرمان خلق، مردم ایران را رو‌در‌روی خمینی، قرین غرور و افتخار کرده است.
حماسه دلاوری مجاهدان، دهان‌به‌دهان، سینه‌به‌سینه و کوچه‌به‌کوچه بین مردم ردوبدل می‌شد و آنها شوروشوق ناشی از دلاوریهای فرزندان مجاهد خود را در میان اندوه و تأثر خود ابراز می‌کردند.

درآخرین ساعتهای نبرد، مزدوران رژیم که انتظار چنین مقاومت جانانه‌یی را نداشتند، به‌ستوه آمده و در نهایت خشم و استیصال، با مسلسل و تیربار به‌سوی پایگاهها شلیک‌می‌کردند. عملیاتی که به‌زعم آنها و باآن‌همه پیش‌بینی و تدارکات قبلی می‌بایست درکوتاه‌مدت با «موفقیت» به‌پایان برسد، اینک ساعتهای متمادی به‌درازا کشیده و در تمام شهر توفان به‌پا کرده بود و خشم و اعتراض مردم را نسبت به‌رژیم و ستایش و تحسین آنان را نسبت به‌فرزندان دلیر و پاکبازشان برانگیخته بود. سرانجام، مزدوران درمانده که گمان نمی‌کردند تسخیر پایگاههای مجاهدین چنین بهایی را بطلبد، با شلیک‌وحشیانه موشکهای آر.پی.جی و رگبار مسلسلهای سنگین توسط هلیکوپتر، «دژهای تسخیرناپذیر شرف» را به‌آتش کشیدند و به‌این‌ترتیب، نبرد را درآن‌نقطه به‌پایان بردند.

 اگر‌چه جای سردارضابطی و یارانش خالی است، اما یادشان در قلب و ضمیر هزاران مجاهدخلق و رزمنده ‌ارتش آزادی در شهر شرف، اشرف و درهرکجای جهان و در قلوب مردم مجاهدپرور، جاودانه است.

کانون اصلی مقاومت


اوج درگیریهای روز 12اردیبهشت و کانون اصلی مقاومت در پایگاه فرمانده ضابطی (واقع در کامرانیه) بود. در آن‌پایگاه، مجاهدان قهرمانی چون نصرت رمضانی، شیرزن جنگاوری که به‌گواه همسایگان و مردم محل با شجاعت و صلابت شگفت‌انگیزی ازاین‌سو به‌آن‌سو می‌دوید، عملیات دفاع را فرماندهی می‌کرد و برای شکستن حلقه محاصره و دورکردن کادرهای مستقر درپایگاه از آن‌معرکه راه باز می‌کرد.
 درآن‌پایگاه همچنین مجاهدان قهرمان قاسم باقرزاده، حمید جلال‌زاده، سوسن میرزایی، پری یوسفی، زکیه محدث، احمد کلاهدوز، محمد تواناییان‌فرد، فاطمه (تاجی) مهدوی‌کرمانی، اقدس تقوی، امیرهوشنگ آق‌بابا نیز دلیرانه دربرابر تهاجم پاسداران ظلمت و تباهی ایستاده بودند و حماسه می‌آفریدند. آنان چنان صحنه‌های پرشوری از مقاومت و دلاوری را در مقابل چشمان شگفت‌زده مردم آفریدند که هرگز از خاطره‌ها نخواهد رفت.


گزارش یک‌شاهد از صحنه


    این‌گزارش توسط یکی از زنان مجاهدخلق که درمیان جمعیت محل، شاهد صحنه‌هایی از حماسه 12اردیبهشت بوده به‌ثبت رسیده است:

 «از صبح، پشت ”صامت“ (بی‌سیم مزدوران دادستانی و کمیته‌چیهای جنایتکار) بودم. ساعت یازده بود که پیامی در ”صامت“ شنیدم و چرتم پاره شد. مرکز منطقه‌یک‌با ”دادستانی اوین“ تماس می‌گرفت و راجع به‌ ”مورد“ ی با او حرف می‌زد. بعداز آن‌هم به‌ستادهای ”منطقه‌یک“ پیام داده شدکه «برادران، امروز برنامه داریم، ‌آماده باشید». سپس ستادها با واحدهایشان تماس گرفتند و از واحدها خواستند که هرچه سریعتر به‌ستادهای خود مراجعه کنند و بعد صدایی به‌خنده بلند شد: ”قربون امام“ ! ظاهراً ضحاک جماران خون می‌خواست و باید هرچه سریعتر به‌او می‌رسید! آن‌هم خون پاکترین و رشیدترین فرزندان این‌میهن.
در آن‌روز هوا هم با روزهای قبل فرق داشت بااین‌که رو به‌تابستان می‌رفت ولی خنک بود. پس‌از شنیدن پیامها فکر کردم شاید ”مورد“ مربوط به‌پایگاه ما باشد؛ بنابراین‌سریع آماده شدیم تا به‌موقع، عکس‌العمل مناسب را انجام دهیم. برای اطمینان کامل و نیز تحقیقات لازم به‌گشت در اطراف پایگاه پرداختم، خبری نبود. دوباره برگشتم و ”صامت“ را روشن کردم. ساعت یک‌بعدازظهر، پیام‌دهنده در صامت اعلام کرد: «برادران، دیگر پشت شبکه کسی پیام نفرسته. ازاین‌به‌بعد شبکه قطع میشه». در این‌موقع ”حسن“ از راه رسید، پرسیدم: بیرون چه خبر؟ گفت: به‌نظرم غیرعادی آمد. چند‌واحد گشتی در خیابان بودند. گفتم: امروز خبری هست، باید هم خیلی مهم باشد چون انرژی زیادی روی آن‌گذاشته‌اند. بعداز تقسیم مسئولیتها قرار شد برادر دوازده‌ساله‌ام در جای امنی قرار بگیرد تا در موقع درگیری، آسیب نبیند. درهمین‌حال صدای تک‌تیر کلتی بلند شد و بلافاصله رگبار تیربار، سکوت منطقه را درهم‌شکست. با این‌صدا همه ‌مردم سراسیمه بیرون‌آمدند. کم‌کم محل شلوغ می‌شد و مردم داشتند به‌کوچه ‌محل حادثه نزدیک‌می‌شدند که یک‌بیوک آبی‌رنگ با 4سرنشین مسلح به‌ژ3 که ظاهراً هماهنگ‌کننده ‌واحدها بود با بلندگو اعلام کرد: «از اهالی می‌خواهیم سریع محل را ترک کنند و به‌خانه‌هایشان برگردند».

درگیری در منظریه، کامرانیه و فرمانیه به‌شدت ادامه داشت و آمبولانسها مرتب در رفت‌وآمد بودند. ساعت شش‌ونیم سروکله‌ آمبولانس پیدا شد و دوباره چند جسد دیگر! ساختمانی را از دو‌کوچه قبل، بسته و محاصره کرده بودند. راهها و تمام پشت‌بامها را قرق کرده بودند و اجازه ‌هیچ ترددی حتی به‌اهل کوچه نمی‌دادند. یکی از همسایه‌ها می‌گفت: ”اول صدای شلیک‌کلت آمد و بعدش صدای تیربار. دوتا از مجاهدین توانستند محاصره را بشکنند ولی در آخرین لحظه پاسدارهای جلاد آنها را زدند“. من هنوز بین جمعیت بودم. احساس عجیبی داشتم. بغض گلویم را گرفته بود، در عین‌حال احساس غرور می‌کردم. احساس غرور ازاین‌که همرزمانم آن‌طور دلیرانه مقاومت می‌کردند، بچه‌هایی که آن‌طور با سلاح سنگین مورد هجوم دشمن قرار گرفته بودند.
چند‌تا از دخترهای جوان محل، کنار هم ایستاده بودند و پچ‌پچ می‌کردند. یکی می‌گفت:‌ «توی خونه بنزین داریم. کوکتل هم بلدم درست کنم». پسر هفت‌ساله‌یی که آن‌جا بود گفت: من جلو ماشین پاسدارها ایستاده بودم که یک‌پاسدار از بی‌سیم‌چی پرسید انبار اسلحه رسید یا نه؟ و مأمور بی‌سیم با عصبانیت جواب داد: آره رسیده و بعد با دستش به‌وانت سربسته ‌کنار خیابان اشاره کرد. دختر جوان گفت: ما که کاری برای مجاهدین نمی‌توانیم انجام بدهیم. حداقل برویم و انبار اسلحه را آتش بزنیم. کم‌کم داشت غروب می‌شد. از نقاط دیگر هم با همان‌شدت، صدای درگیری می‌آمد. ناگهان با صدای انفجاری مهیب، دود غلیظی از ساختمان ـ‌پایگاه‌ـ واقع در منظریه بلند شد و بعد درگیری به‌کلی قطع شد. مزدوران خمینی که دیگر قادر به‌دادن تلفات بیشتر نبودند، سرانجام با آر.پی.جی آن‌پایگاه را مورد حمله قرار دادند. ولی هنوز چندی نگذشته بود که دوباره مقاومت از داخل پایگاه ادامه یافت. گویا هنوز یک‌نفر زنده بود و می‌رزمید. یکه و تنها روی پشت‌بام و در کنار اجساد همرزمانش، تنهای تنها، درحالی‌که پاسداران جنایتکار بی‌وقفه به‌سویش شلیک‌می‌کردند و او تا آخرین نفس پایداری می‌کرد.
ساعت نه‌وسی‌دقیقه‌شب، درگیری فرمانیه به‌پایان رسید. مردم تا ساعت11 درکوچه‌ها بودند. زنی که پسرش پاسدار بود، می‌گفت: به‌ما اجازه دادند که برویم و خانه‌ها را ببینیم. اجساد مجاهدین مثل ذغال شده بود. آخر این‌جوانها چه کرده‌اند که این‌طوری باید به‌خاک‌وخون کشیده شوند؟! امیدوارم روزی خدا انتقام این‌خونهای به‌ناحق‌ریخته‌شده را بگیرد».
 
در خیابان ستارخان


در خیابان ستارخان نیز هم‌زمان با درگیری پایگاه کامرانیه، مجاهدین قهرمان حمید خادمی، حسن رحیمی، حسن صادق، فرشته ازهدی، مهین ابراهیمی، معصومه میرمحمد و مادر مجاهد ایران بازرگان و تعداد دیگری از مجاهدین در‌برابر پاسداران خمینی به‌مقابله برخاسته بودند. شکوه صحنه‌های نبرد در خیابان ستارخان، تمامی مردم را در شگفتی از دلاوریهای مجاهدین و در خشم و نفرت از جلادان خمینی فرو‌برده بود.

 



شکوه مقاومت مجاهدین قهرمانی که با فریادهای مرگ بر خمینی، آخرین دقایق حیات خود را می‌گذراندند، شکوه نبرد مادری 60ساله که در کنار فرزندانش، می‌رزمید و وفاداری عنصر مجاهد را به‌خلق و انقلاب به‌اثبات می‌رساند، شکوه خونهایی که بر خاک می‌ریخت تا شرف یک‌خلق بر‌خاک نریزد و شکوه اسلام عشق و انسانیت و رحمت و رهایی مجاهدین دربرابر ارتجاع ضدبشری خمینی که دجالانه برآن، ‌نام اسلام گذاشته بود.

نبرد یک‌شیرزن تنها

 



در نارمک (شرق تهران)، درهمان‌روز یک‌پایگاه دیگر مجاهدین مورد حمله قرار گرفت. در این‌پایگاه، تنها یک‌شیرزن مجاهدخلق، خدیجه مسیح، حضور داشت که یک‌تنه به‌حملات گرگهای هار خمینی که از چندسو هجوم آورده بودند، پاسخ می‌گفت.
این‌مجاهد قهرمان، آن‌چنان دلیر و بی‌باک جنگید و به‌دفاع دربرابر حملات پاسداران برخاست که پاسداران فکر می‌کردند با تعداد زیادی از مجاهدین سروکار دارند. بدین‌ترتیب، دشمن هر‌لحظه نیروهای تازه‌تری را برای حمله و هجوم بسیج می‌کرد. اما هنگامی‌که در پایان نبرد تنها یک‌جسم بی‌جان یعنی پیکر سوراخ‌سوراخ یک‌زن را از پایگاه خارج کردند؛ حقیقت روشن شد و جلادان خمینی، زبونانه سعی کردند هرچه زودتر پیکر بی‌جان شهید قهرمان خدیجه مصباح را از‌برابر چشمان حیرت‌زده‌ مردم دور کنند تا شاید بر‌رسواییها و ددمنشیهای خود پرده بیفکنند.
 
آخرین تلفن به‌خانواده


مجاهدخلق مهین خیابانی، خواهر سردار‌شهید خلق «موسی» نیز در زمره‌شهیدان 12اردیبهشت بود. در یکی دیگر از پایگـاهها، مجاهدان قهرمان مهین خیابانی و تقی اوسطی تا آخرین نفس ایستادند و جنگیدند و به‌شهادت رسیدند. مجاهدشهید مهین خیابانی در آخرین دقایق حیاتش به‌خانه ‌یکی از نزدیکانش تلفن زد و جریان حمله‌پاسداران و آخرین وضعیت خود را تشریح کرد. این‌دو‌مجاهد دلیر پس‌از ساعتها مقاومت، در شعله‌های آتشی که از انفجار موشکهای آر.پی.جی برخاسته بود، پروانه‌وار سوختند و به‌شهادت رسیدند، به‌طوری‌که مزدوران رژیم تا هفته‌ها بعد نتوانسته بودند هویت این‌دو قهرمان مجاهد را شناسایی کنند.

 



کانون دیگر مقاومت، در 21متری جی، کوچه ‌رازیانه بود که هم‌زمان با دیگر کانونها مقاومت می‌کرد. در این‌پایگاه، مجاهدان قهرمان غلامعلی صادقی نیستانی و همسرش مژگان موفق به‌همراه یک‌ یا دو مجاهد دیگر به‌فرماندهی مجاهد قهرمان سعید منبری، در زیر رگبار گلوله‌های پاسداران خمینی تا آخرین نفس مقاومت کردند و سرانجام هنگامی‌که پاسداران به‌حریم پایگاه ویران‌شده‌ مجاهدین پای نهادند چیزی جز چند پیکر بی‌جان به‌دست نیاوردند.

 

 



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر