حتی
سخت تر از روز پدر هایی که در زندان بودم .چون هم یاد آن سالها می افتم که
مجبور بودم مانا ی عزیز را از پشت شیشه هایی به کثیفی برخی قوانین حاکم
ببینم و هم فکر سهراب عزیز و تصویر معصومش در جلوی درب اوین هنگام خداحافظی
با حسین از جلوی چشمم دور نمی شود.
سهراب سنش کمتر از آنست که زندان را درک کند اما آن روز جلوی اوین ، انگار به غریزه دریافته بود که دارد اتفاق سختی در زندگی اش رقم می خورد و بغض عجیبی داشت
هرچند مظلومانه نظاره گر پدر بود و هیچ نمی گفت!
وقتی آدمی از نعمتی محروم می شود ، انگار با همه وجودش قدر آن نعمت را می فهمد
مانند زمانی که انسان ، بیمار می شود تازه در آن هنگام است که قدر سلامتی را می فهمد
سهراب سنش کمتر از آنست که زندان را درک کند اما آن روز جلوی اوین ، انگار به غریزه دریافته بود که دارد اتفاق سختی در زندگی اش رقم می خورد و بغض عجیبی داشت
هرچند مظلومانه نظاره گر پدر بود و هیچ نمی گفت!
وقتی آدمی از نعمتی محروم می شود ، انگار با همه وجودش قدر آن نعمت را می فهمد
مانند زمانی که انسان ، بیمار می شود تازه در آن هنگام است که قدر سلامتی را می فهمد
یا زمانی که عزیزی را از دست می دهد تازه متوجه ابعاد وجودی او می شود
اما حسین با محرومیت آشناست، چون سالها به خاطر دغدغه های بزرگی که در سر دارد از بسیاری حقوق اولیه خود محروم شده است
محرومیت دوری از همسر ، مادر ، پدر و …
اما شاید سخت تر از همه ی محرومیت ها برای حسین ، دوری از سهراب باشد.
سهراب مانند ریشه ای محکم حسین را در بر گرفته و کنده شدن از او برایش بسیار درد دارد
حسین امروز بیش از هر مساله دیگری نگران پرستو است که باید برای سهراب هم پدر باشد و هم مادر.
اما به واقع ساز و کار این هستی به گونه ای است که
هر محرومیتی که انسان را از پا در نیاورد ، انسان را توانمندتر می کند
حسین جان نگران نباش ، این قانون هستی است.
سهراب تو از پس این حادثه قد می کشد.
و این محرومیت نیز نه تو را ، نه مادر عزیزت را نه همسر استوارت _پرستو _ که عاشقانه ثانیه ها را می شمرد ، نه پدر بیمارت که در نبودنت احساس تنهایی می کند هیچکدام را از پا در نمی آورد و همه را قوی تر و سرو قامت تر خواهد کرد
آن کسی که که ناجوانمردانه تازیانه می خورد درد می کشد ولی این درد او را قوی تر می کند و جای تازیانه نیز خوب می شود اما وای به حال آن کسیکه به ناحق تازیانه زده
او نمی داند که تازیانه بر خود می زند …
حسین جان به امید خدا روز پدر سال بعد نزد سهراب عزیز خواهی بود و به خاطره امروز فکر می کنی اما من هیچگاه روز پدر امسال را فراموش نخواهم کرد
برادر جان در این شب سیاهی
تورا من چشم در راهم …
امين چالاكى
منبع: فیس بوک
2.5.2015
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر